ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

قتل نخل

طاقت نداشت زل چشمانم

قتل آن درخت را

ظهرگاهان در آفتاب برخاک مذبح

شد مکتب درس

فرو غلطید و خزید زلزله

از زیر تن سنگین "هنوز"

 بی خبر

جاندارش

شب توفان بود او روی زمین درمرگ

آرزو می کرد

بلندیهای بادگیر خویش را

و مدرسه یا آن مکتب درس

سکوت کرده بود در دست لکاته ای سیاه دل

که سپیدی پوشیده بود به ترس کامی هبوط درخت

به اندیشه اش

مرده بود از صبر ایوب  

مدرسه پشت صف پادگان ها

چون نبود ایوب

مدرسه خوابی بود نا همگون از پیشرفتی بی حاصل

درخت بریده ,خرد و صدای اره

محصول

بریده بود گوش های شاعران همسایه را با برگهای نخل ,همچنان

پهن کرده بود مرگ نخل بلند داستانش را در چشمهای ترسان کودکان

اسیر در دل مکتب درس غصب شده در دل پادگان غاصب

و لکاته ای که بود مادری سیاه درون و سپید پوش

و گفتند : زیاد است درخت و دوباره خواهد بود و خون درخت هنوز بر مرگ نشسته بود کنجله

در گریستن و باران بریده بود امان عزا را

و باز در باران , می بریدند و مثله می کردند تا کارخانه ی چوب

و نفس می کشید جوانه هم با باران "هنوز"

در خیال بود رستن را "هنوز"

و من آرزویش را  و نفرینش را,

می دیدم از پشت صدای اره ی آهن

او بود که نفرین هبوطش فرو خورده بود جنگل ها را در آتش  

*******************************************************

رام دایمون _ هفت آذر .1402 به یاد بریدن درخت نخل بلند مدرسه روبروی خانه ام

برای گل هزار پیچ

سقوط کرده اند نورها از آسمان بر دریا
شهر
سوزانِ ستارگانِ کوچک
می درخشاند درون خویش 
نور ،گداخته ی نیاز را
در چشمان خواهش
در ساحل خواست ها
و جسدهای پوکه سنگ وار ، شناور بر آب
پر از تراوش شورآب ها , ورم شده ، موج ها را
انسان میان انسان , تنیده مانند کهکشان ها بر مسیرهای رگ - نورهای خویش 
یا دوباره بگویم 
مانند ریسمان‌های اعصابِ گستراننده در خویش 
و دورتر و دورتر شدن جهان را
هبوط ستارگان سرخ ، سپید ، قهوه ای
میان اقیانوسهای اشک
اشک ها ی شیشه شده به نیزه های تیز
وجهانی که دور می شود از سنگ به اَلماسه های متبلور  
مرزهایی که می گسلد 
فضاهایی که می درد به تاریک و بی عبور
خالی تر از حتی یک ستاره , بی سیاره ای به دور
ستاره ای بی دنبال و سکوت حریم هرم انسان
تو دورها , پیشگوی خط هایِ نانوشتهِ کور اوسانه ها
ناپدید تر از همیشه در آن گل هزار پیچ ارغوانی شهرها
چونان ناپیدایی، گم گشته، نشسته 
بر گلبرگ قلب ، های ره یافته بر هیما
*******************************************************
رام دایمون – 26 .آبان .1402

یهودای کوچک

 

درد بزرگی است
گشودن چشم در شوم محاق
و ناگه!
یافتن یهودایی در خویش
گو بیگانه ای کرده جهد تقدیر را
در خویش بیگانه, آیینه دیدن , نگریستن
و زاده طنابی به پوست تن
بر مدارِ دارِ اعدام
و من هنوز سرگیجه ی نخستینم .
ناگه , در بوسه ی نشسته ی مسیحا بر گونه ام
زیر درختان شاهد
زیر درختانِ خونین، زیتونِ جِتسیمانی
که می درند اژدرانه شاخساران یکدیگر را
در رسالت حلقه کردنِ دارِ طناب
بر گردنم ، یگانه ام 
من, ثانیه ای به پس نرفته از زادم
لعنت اسفل روی زمین
را می کنم خونریزی 
در شمیم نفس مسیحای بادهای غرب 
من ،نمی خواهم، نیستم از آنی 
زهدانی که زادش یهودای کوچک است
در زمزمه های خوش خبری
خدای ردا پوشِ درختانِ زیتون 
می خواند زیر گوشم چند لحظه ای چنین:
"تختگاهی مخفی 
به نام سعادت
تو را است
راهی به مخفیگاه رفیع بهشت
پس از مرگت که مهیا شده است
در زاد روزت .
در میان غیبتِ همگان تا به پیری تمام مردمانِ سرزمین های زمین .
لعنتی باش!".
تا او ,تا او , 
مسیحای آن هزارها مردمانِ نو
بر دوشهایِ کودکانه ی یهودایی ام
بیافراشند (بیافراشد)
خویش را .
سعادتم هیچستان.
می دانی
ماغ کشیدن است در صحرای عقوبت اسفل السافلین بهشت
در جایگاه قربانیِ سوختگان
و دری است مخفی
به بهشتی مخفی تر
و سعادتِ آنجا بر اورنگ هیچ
منتظر لحظه ی به پایان رسیدن و مرگ تو
می کند خویش را تیمار
*******************************************************
رام دایمون – سوم ,مهر ,1403
باغ جتسیمانی : باغ زیتونی که به روایت انجیل ،مسیح در آنجا به شاگردانش آموزش می داد.