ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

خرفستران


به شب - گاهی مانده بود

که آنان بر امدند- زهر آلود

و (سکوت )می شنید

جیغهای خورشید اسیررا !!

بسته شده برآهنین تختی- بدنمود !

به همرهی آنان !

و آخرین چهچه دردناک چلچلگان

برلای پیچا پیچ شاخه های درختان

وصدای جیر جیر جیر جیرکها از لای لای چرخهای روان - لیز خوران

به اتاق تغییر جنسیت

درآشوب هزارپایان و رتیلهای آزرده جان !!!

و چکاچک تیغها

و فریادهای درد

و برش آفتابی که بگوش می رسید!

و درخشش های رها شده از دریده گیه زنده ی زخمها

همه روایت نافرجامی است از آمدن آنها

و اسارت خورشید آسمان!!!

***

آنان که آمدند

به دستانشان

((خورشید بانو)) به ((دیو مرد خورشید))- دگر شد!!!

و چه دیوانه وار-این نور هدر شد

پوستش را کندند درناخود آگاه باهوشش و به دیو دگر شد !!!

و آرایه هایی نقره فام

آهنین

با شعله های سربی تیز و مردانه گی مریض را !!!!- جوش دادند

بر تاجهای آفتاب افکنش

از درد به دیووانه دگر شد

و تنش را به هزارپایان و رتیلان مسموم پیل پیکر- کوک زدند!!!

به هیولایی دگر شد

تا تار بتند بر چهار سوی ی آسمان اسیر !!!

چو خرفسترانی سوزان – دیووانه و درخشان

و مشغول به فرو بلعیدن حیات !!

و ابرهای تنیده به تار

تا به تابش صبحگاهی ی تار !!!!

نه در فرار - ولیکن اسیر تار!!!

وای به حال زمینی ،

که نداند خورشید فردایش :

- خود- کیست ؟

از فراز جنسیت پریده به فرخ استران پیوند !!!

به نمای مردی و هیولایی !!!

و مزین به تاج نقره فام و پولادی !

و هزاران دست بی هدف چرخان و تارهایی دام گستر به بی راهی

***

بیهوش رها شده در خون آبه های تغییر

و دیووانه شده برآینه ها ی اثیر

دربازگشت از بیهوشی

وای بر پرندگان قربانی

که عرصه زندگانیشان است - آسمانی

و اکنون پناهندگان خزنندگان زمینند

برسوراخهای  نقصان در ضمیر وجود

به دیووانگی آن خورشید ابرمرد زهرآلود !!!!!

***

آنان که آمدند- میوه های درختان نیز لرزیدند

ولی بر زمین نرقصیدند

بر شاخه ها زنجیر شده بودند

به حکم آنان

تا با رسیدن به مرزمرگشان - زنجیر مادرانشان باشند

روز به روز- گذربه حضورشان

دیو های استووره از داستانها یشان

برون کشیده و به اسارت برده شدند

و به حکم ارتداد به جوخه های آتشین- کشته شدند

جان به سر- بردروازه های درون-آویخته شدند

کیستند آنان؟

که پرندگان تا ابد در پرواز

دیو شدند

منع شدند

بی فرود

تا به روز مرگ

از شاخسارهای درختان زمین

آسمانیان اسیر زندان خورشید نوین شدند

و دیو پرندگان -  خورنده ی مغزهای خزندگان !!

خدایان خرفستران - اسیر به حفره های سرنوشت ضمیر خود شدند !!!!!!!!!!
********************************************
             رامبد.ع.ف(ضربان تاریک) خرداد 1394
********************************************

چشمان سرخ آبی - The red eyes of blue

                                          

 

فرشته ای شکافته سر
که بر شکاف سنگ روود سرنوشت
شکسته است

نشسته

واژگونه

خون  و آب و روود تن شکن

چوونان تنش به  سنگی  فسرده است

زین دسیسه های دست شکسته ی فروود از آسمان ایزدی

رمیده است

فروو شده   ز آسمان

 سینه اش به سینه ی زمین 

و زمزمه به رقص(( شام - رام )) و رنگ های بی فساد طاووسان  

فرووزان به هیمه ها

زین سرشته آفتاب خجسته گان

فرشته گوون ز طاووسان و رانده گان

درد گردنکشانه ای میان ایزدان

هفتمین فرر جاودان سرکشان

ولی تو ایزدی به آسمان

 به پشت ترک سرنوشت

و او رها به خویش و در تراووش سلاله ها

در جهان مینوویی رهی سعادت شکسته سر به کوچه ها

ملک شده به رنگها

به طاووسان

به شعله ها

فراز بالهای شکسته اش

حضوور فرر ایزدیست به کاله ها و رشن ها

آن آفرینش یگانه ی دگر

زتخمه گاه دیگری  و حووری فتاده ای

به رسم یادگار رنگها

ز تاج طاووسان آابی- سرخ چشم - هیووا !

****************************************

ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) تابستان 1394

دریای بن بست


ساحل دریای مواجی

در ناکجا اباد اندیشه

زیرآبی خاکستری زیرک آسمان

و باد قضاوت

شلاقی بی رحم

بر تن بی خیال دریا

خروشان و نعره کشان امواج تاریکش

با لجاجت بر صخره های عمر می کوبد

نسیمی سرد

وزان از وسوسه های تخریب شده لذت

شاهدان را با مستی انهدام گرش

به آغوش شهوانی خود فرا می خواند

***

افق این دریا دیواریست

چند قدم مانده به دهشت مجهولات 

که ساخته اند آن را افسانه های لجوج 

چنان با عناد صبور

که شده آیینی خود را

و فراسویش

خانه اخگران خورشید

داستانهایی نادانسته که دانسته ها را افراشته اند

در این سو بیکران زندگیست

بیکران جنبیدن

در باوری حیاتی

به فلسفه رویای دریایی قربانی

در پدیداری  صنعت

نه زیبایها به کمال

نه شادیها به حد لذت

همه اسیر ارشاد حاشیه ها

همه درطیف رنگ باور اگاهی

اما ساحل این دریا

برای من  امنترین نقطه این دایره است

ساحلش ارامگاه ارزوها ی هلاک

ماسه هایش

زحمت راه

درختانش

کچل از شوری  تند خطا

بی اجازه سبز رسته در اغوش ساحلی بی قید 

از خشم داغ کویرفلسفه ها

***

دستان پر ز خار روزگار

دراز شده برای کمک

دست میدهم بر دستانش

خون می پاشد

میمالد و میماسد بر صخره های کهن ساحل اندیشه ما

که درغارهایش شب زندانیست

من در قایق کوچک سرخ

در فرار از بازی سهمگین امواج خروشان تقدیر شهر حیات

چرخان  از عجولانه تصمیم های زندگی

بر گردابها

و قایقی که  می رود  بر مسیرنابودی

یا شاید بر مسیر خوشبختی

بر دریای طوفانی

زیر اسمانی روانی

و  بادی شلاق گون عاصی

به انتهای دریا

سوی سرزمین رهایی

***

به انتهای راه دیواریست

نه به قامت افسانه ها

به طول زمان

و ستبر ادراک

خورشید چشم درخشان

نشسته بر سر ان

خیره به زیر

خیره به من

رعد وار

قهقهه سر داده

از نافرجام تلاش

*****************************

 ضربان تاریک October ‎03, ‎2012

*****************************

*****************************

شعر دریای بن بست بعد از ویرایش در تاریخ چهارم آبان هزار و  چهار صد و سه

به صورت زیر ویراست و بازنوشته شد .

*****************************

دریای بن بست

*************

ساحل دریای مواجی

در ناکجا آباد اندیشه

زیرآبی خاکستری زیرک آسمان

باد قضاوت

شلاقی بی رحم

بر تن بی خیال دریای ماتم

خروشان و نعره کشان امواج تاریکش را

با لجاجت می کوبید بر صخره های عمر

نسیمی سرد

وزان از وسوسه های تخریب شده لذت

شاهدان را با مستی انهدام گرش

فرا می خواند به آغوش شهوانی خویش

***

افق این دریا دیواری است

چند قدم مانده به دهشت مجهولات 

که ساخته اند آن را افسانه های لجوج 

چنان با ذهنی معاند و صبور

که شد آیینی خود ساخته خویش

و فراسویش

خانه اخگران خورشید

داستانهایی است نادانسته

که دانسته شدن را بر میخ

بر چلیچا بر سیخ

گردانده خویش را مصلوب

در این سو بیکران زندگی است

بیکران جنبیدن

در باوری حیاتی مصنوعی

به فلسفه رویایی

جزیره دریایی که قربانی است

در پدیداری  صنعت

بی رخ

نه زیبایها به کمال

نه شادیها به حد لذت

همه اسیر ارشاد حاشیه ها

همه درطیف رنگ باور آگاهی

اما ساحل این دریا

برای من زندانی

امنترین نقطه این پرگار است

ساحلش آرامگاه آرزوها یی

که اندر شده اند بهلاکت

ماسه هایش

زحمت راه رویش درختان نروک

نخل هایش

کچل از شوری  تند خطا

بی اجازه, سبز رسته

در آغوش ساحلی بی مسئولیت  

نه از خشم داغ کویر فلسفه ها

از زندان دیوارها

***

دستان خار اندود روزگار

برای کمک

تا به من کشیده خویش را

دست میدهم بر دستانش

خون می پاشد و میمالد , میماسد  

بر کهن صخره های ساحل اندیشه ی نا کجا آبادی که بود

درغارهایی که شب را زندانی کرده بود

من در قایق سرخ خویش

در فرار از بازی سهمگین امواج خروشان تقدیر به پیش

از این شهر حیات زندانی

چرخان  از عجولانه تصمیم های زندگی

بر گردابها , شدیم سوار

تا قایقی که می رود شاید

تا مسیر نابودی

یا شاید تا مسیر خوشبختی

بر دریای توفانی

زیر آسمانی روانی

و بادی شکنجه خواه ,شلاق گون عاصی

به انتهای دریا

سوی سرزمین رهایی

یا که دیوارها

***

به انتهای راه دیواری است

به قامت افسانه ها

به طول زمان

و ستبر ادراک

خورشید درخشان چشم

نشسته بر سر آن دیوار بلند

خیره به زیر

خیره به من

رعد وار

قهقهه های شومش را

از نافرجام تلاش

می خندد ما را  

*****************************

ضربان تاریک سوم اکتبر سال دوهزارو دوازده

بازنگاشت چهارم آبان هزار و چهارصد و سه