ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
هیچ چیز در پشت سرمان نیست
سوار بر این تخته روانهای خالی
که با نیروی جنونمان تا به این سرزمین
بر این سنگلاخها با خود کشیده ایم
جز فضای ملموس تاریکی از بافتهای سنگین
عقده ها و سرخوردگیهای عصیان تاریخ
خود باختگانیم در توهم اغراض مجعولانه نیاز به سنت
احتیاج به تقرب و نیاز به تبرک
جان دادن به زیر تن سنگین تقدس
زین ضعف بی هدف عمر حیات
تن بدهید به فراق
بگذارید به پایان برسد
و فرو ریزد این طاق کج خانه خراب
بی اراده گام بر می داریم بر این سست راه هزار چمبره ارزو
زمانی که فرو می ریزد
این پل مخروبه زخواب اعصار
در سقوط می شود
سرنوشت اراده نادانسته ما
چه راحت می گذریم
سوی گذشته
خود ساخته
بیهوده یمان .
ضربان تاریک اردیبهشت 1394
نمی دانم چرا
در جستجوی گمگشته ((خود))
درون خوابهای دیگران هستیم
***
چرا مشت مشت ارزش - به پای دلدادگیهای سوداگران عشق میریزیم
***
چرا خود را در اتاقی تاریک و بی روزن
برای ارامش همسایگانی - تیره و روشن
محکوم به زندان میکنیم - هر روز
***
نمی دانم چرا از ورا ی نا ممکن دیوارهای سخت
انتظار تابیدن نوری بیکران - داریم
***
نمی دانم چرا شادیهایمان - هر روز
زنجیر کردن لذتها در زندانهای فراموشی است
ولیکن در تنهایی شبها -بدور از چشمان یکدیگر
به پشت میله های این زندانهای خودساخته ی اخگر
زاری میکنیم
می سوزیم
می فشاریم
دست انگیزه ها را از دور
***
نمی دانم چرا در اقیانوس تاریک مواج دروغ
غرق رنجها هستیم
ولی ساحل نزدیک راستی را نمی بینیم
***
چرا بر سر هر دون پایه ی پتیاره ی پستی
چتر عزت را از نا شناسا ترسی
فراز می گیریم
***
چرا از داد بی داد مردمی ولگرد در کوچه های فهم
هراسی بی امان داریم
***
نمی دانم چرا هر روز
درگیر ارزش بیشینه ارزش ریاضی بر هنر هستیم
***
نمی فهمم
فرهنگی نا متوازن میان جنسیتهای نامفهوم
چگونه نیک خواهد بود؟
زنان باید بزایند و اندیشیدن رهی یاوه
مردان دیو واره تناسل را نگه دارند
حق است- سنگینای زندگی بر دوشهاشان
کودکان باید بیاموزند که کافر کیست
و ایزد بر کدامین عرش خسبیده
در این شهر هوس های ملال آور
ریسه ی داستان بر این منوال می پیچد و می تابد
***
نمی دانم چرا راست سخن راندن به روی یکدیگر
چنان سخت است
و نجوا ی فحاشی در قفای دیوارسیمانی
نه رسوایست
بلکه ساعت ها
تخمه خوردن و وقت پاشی به کنجکاویست
***
نمی فهمم
چرا در وهله ای که راهی هست
ارام و صاف و کمی هم گاه طولانی
می رویم سوی قله های ناممکن به اهنگ صعود
و لیکن در حقیقت پای لغزیده
ما نفهمیدیم
می رویم سوی ژرفا - در حال سقوط
***
نمی دانم چرا؟
در این خانه
از بن روی لولا هایش نمی چرخد
خراب است و فتاده بر زمین
هر روز
هرگزدر قابش چفت نمی بندد!
***********************************
ضربان تاریک- پاییز 1393
به آتش کشیده ام خویش را
بر فراز کهنترین منار شهر
در غروبی
با زجه های درد
می خوانم اذان
نماز مرگ را
فرو مینشینم به قنوت
رهنمون
مردم کورزاد را
به حکمت گوهرانه اندرون زندگیم
به اصوات زجه
نه به رنگ آذر
به رنگ دوده ی دود
که نیست بازگشتی آن را
به راهی تار
***
دعوت شدگانند
صحن بهت را
به ترسهای دیرندگی ام
به جایی که جز من
نیست راهی آن را
***
این چه حالیست؟
سببش
که آتش بگرفت جان مرا
سوختم
سوزانیدم مش مشه ی جهل تو
را
از رنجهای کشیده در
بنیانهای تلاش
روح خود آختم و آتش افکندم به دل شوم سیه مردم را
نوشیدم جامی ز می و هوس خون مسیحا کردم
غافل از این عطش نیستی و هست شدن
بگرفتم آتش را باز
زین سر بیهوده عرش ازلی
آرزو بودمرا اخگرانه
در کشم بر تن خویش
هدف هم سوخته بود
و شراب ریخته بر سوخته ی بی ثمری
**********************************************
ضربان تاریک .اسفند 1392