ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

175




به زیرین روان رود- دریایست

فراخ ان سان که در چشمم اقیانوس می بینم

به زیرش - بیکران خارها و دشنه ها و تیزه های اهنین زنگار

در میان شوراب شور تاریکی - ولنگار  

استخوانین دستها را تا به - مچ –از- مچ - تا به پا  - در بند می بینم

غرقه در رویای پیروزی ی هیچستان جنگ

سر به ارامش – سینه ها سوراخ - اسیر نیزه های تیز پیکان

موجها را افسرده در کنج زمان

مسخ افسون حیرانی

مواج - می بینم

در فراموشی و شناور بر سیاستها ی خواب

کودک گم گشته ترسان پدیداری

چماله کرده تن بر تنگنای بیداری

رخش را اشکباران - می بینم

که بر گوش سکوت شیونگر- ارام می خواند

(( هی تو هی ارام باش - کنون این دام ماوای من است))

اماج امواج کلامش را جسورانه

مرهم وار- بر پشت داستان- می بینم

و ناگه این کودک لرزان خسته زار

چشم فرو می بندد بر کار زار

فریاد بر می اورد – با دستانی باز با اواز

((ای سررسر به مهر رازهای سکوت

فرو ریزید – فرووو ریزید - ...))

می گلاویزند ابر و مه - بر تن یکدیگر

می پارند - دردها ی زمین

زجه می زنند - زجرها – در خروش کشاله سکوت

ابها شکافته

گویی موسی ی نادیده بر دریا شتافته

تا به حرمت یاران نوینش - اقیانوس بگشاید

کودک گریان – باز می خواند- سرود خیزش را  

((بر خیزید – شاهدان- اغوش بگشوده - مام مان- ان میهن جاویدمان

مسند چشمانمان بی تاب وجود جاویدتان

برخیزید -  از دامن نفرین این گمگشته – غربتگه - به راه

باز می گردیم ))

اسمان لرزان و خشکیده مردان زنده ی پیچیده به گور مرگ

ازبن خونابه لجنهای فراموشی – فرازان باز می ایند

کودک گریان به زیر لب - پیوسته می خواند  

(( جاودانان – در بیاویزید بر مسند چشمانمان

تا بیاموزیم دشمنان دیر روز پیکارو نبرد

 دوستان امروزند و دشمنانی به گسیل !!!!! ))
************************************
 رامبد .ع.ف -ضربان تاریک - 29.خرداد1394
به خاطره 175 غواص زنده به گور

Unknown

                                                                
آنچه بر بستر خاک ساخته می شود
............................... اندیشه من است
آنچه از سنگ خارا- تندیس می شود    
....................................روان من است
بر خواب نقشها که قدم می گذارم
.....................................خانه می شود
برگ می دهد به شکل خدا
و می مکد از اندیشه من این خانه ما
می شود پسری قربانی شده  بر صلیب
 می شود مردی وحی دیده در کویر
خواب تداعی می شود بر دیوارش
مرگ می خزد بر اعماقش
بعد از پایان من
........... خراب می شود
...................... عصاره اندیشه اش
و فرو می ریزد بر زمین سرد
.....................  این خانه ما
...................... در پرتو سهمگین خورشید روزهای نوین .
***************************
 ضربان تاریک
                                         

همچو لنزهای خیال در چشمانم


مرا بر بالهای خیال نیندیشید
که قدمهایم را برپلکهای لرزان ابرهای اندیشه گذارده ام
به سرودهای پایان بها ندهید
که هنووز ستارگان گمنامی - راویان داستانهای بی پایانند
متزلزلان -در تقدیرنیکوویی انسانها
در سحرهای دگرگونی - زمزمه می کنند
لرزان لب
در دل شبهای سیمان شده ی سخت
همچو لنزهای  خیال در چشمانم
داستان آواره ای وا مانده بر بی انتها ترین مصیبتهای بی حرمت
و ملال خردی که دارد
 زرد شده درپاییز دستانش
و تکفیری که بر استخوتنهایش در چشمهای دیگران میروید
تا شودقربانی آن آبی بی رنگ و ریا 
قربانی  شهری در دشتهایی تاریک
که به مرگ هر نور و به مرگ هرآگاهی

جان میگیرد

سیاه و تیره و زشت است و هنوز
باز می گردد از وجدانهای تیره
تا شود دیوانه ای بی منطق
در این دشتهای سیاه آلوده
ودگر بار
همچو لنزهای خیالات  در چشمانم
بی تقدیر و بزک کرده به رنگی آبی

میبیند وجدانها  - آن رنگ  را

که می ساختند  در آن دشت

 سکوتی به بلندای برج بابل

******************************
ضربان تاریک