ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

گل آنه

گفتا زمیانگاه جبر اتاقم

...........................برویان

................................گل آنه

...............................رنگ دانه

............برویید

شدتنها سببی

تا بازتابد آن درخشش

..................رنگ دانه

.......................شاد آنه

تا دلم در این اتاق بکر فکری

......................جا نگیرد

ز تدبیر سراسیمه ی

........این سقف دلکنانه !

گفتا سبب چیست که ماندی؟

برون آی!

گفتا که در آن روز

به خیال نشستن بر اورنگ آرامش

.......................................ببریدم

........................................دلو کندم

..............................................ز درختی

..................................................به تراشیدم

....................................................و بر چهره ی دیوار

.........................................................مالیدم

...........................................................گچ اندوده به سپیدی

.........................................یهو شب شد

.................................و شبی شد که در آن

...................فقط حفره امیدم

شد قطره ی خورشید!

اسفا گفتم و با باب تمنا !

که برویان با این دم خورشید

.................................هوا را

به تمنا برویان تن گل را

زمیانگاه اتاقم

..............دلبرانه

....................گل آنه!

*****************************

ضربان تاریک

2.دی.1399

صبحانه

 

کوهی ,در فنجان چای

و رودی  هزار ساله در فنجان قهوه

 برحسرتم پیچانه بربستر نشسته

دلی ماسه گون ساحل

ساحل  پر از سنگ خارا

پای برهنه ی ما

زخمی به ژرف دلها

ما را به کوه چه کار است

جز دیدن و ستودن

این عشق جز به دورش کام دگر ندارد

چایت گر به سردی

آرزویی ندارد

در این سردی زمستان

قهوه رحمی ندارد

دره ای - نه دور -نه نزدیک

این میزما در طبیعت

نوشیدن طراوت

ما را سفر نبرده

ما را بنیان نهاده

چایت ,حریم رودم 

رودی کنار جنگل

جنگل به بوی سرو

و عسل به بوی سنبل

بر میز ما دشتی گسترده سبزیش را

بازهم اگر صبحانه ای شد

درغارها نشستیم

شاید که جای کوهی

در فنجانت, ستاره ای بود!

***********************************************************

ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) -بیست و شش مرداد هزاروسیصد ونود نه

زندگی-LIFE

 از آن بازگشتی نیست

به راهی می روم

 در آن خواب گاهی نیست

 خانه ای

به میان درختان جنگلی انبوه

 تنه هایی سردو آبی و اشکوه

ناهمگن و دیگرگون

گره ها خورده اند

سخت  پیچاپیچ در تمدنی ملعون

فرو شده ام به میان خود آگاهی تاریکم

به آن خالی نیستی

  ریشه دوانیدند

با کودکان نارسی  به قدمت آن جنگل

با مهر های نفرت- جوهرتلخی تراویدند

به اجبار گذار دیوسالاران جایزه باز و هدفمند ساز

از اتاق دیوان آرمیده بر این مسند دشت

پا نهاد ام خوابگاهی را

مرداب سیاه آب تباهی را

میان خاموش رویاهای عفریتان

کژدمان و سوسمار تنان و دیده رتیلان

گذرگاهی بی گذر از آزمون ناممکنهای آدمیان

***

من می گذرم

اما بگیرنگاهت را

بگیر گوشهایت را

از صوت  اشعار بلا !

تا  در نیفتد نفرین آن مکان بی مکانی در دلت 

در امیدهای تن و پیراهنت

من می روم

اما تو را قسم به میثاق نگفتن بردیگری

آرام گیر-از آتش سری!

من میروم تا انتهای تالار جهان!

آنجا آرام گیرد 

روح و روان

بر سینه ی مام نیستیهای عالم سوز درد

آرام میگیرم

چه سرد !

زین پس دیگران مرا خوانند

  زندگی!

****************************************************

ضربان تاریک(رامبد.ع.ف) - تابستان هزار و سیصد و نود و یک