ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
به زندان من خوش امدید
این زندان
سازنده اش خدایست در پس هستیها
در بارگاه باور
در لحظه به لحظه نیاز
ساعات نذر و نماز
خدایست
در گوشه تاریک وجدان و خیال
همدم و غمخوار و هم صحبت
در ناسپاسی سرنوشت روزهای مردم
سپاس گویانند
او را
ز شراره های بلا
به زندان من
خوش امدید
به خوابگاه رویاهای به ثمر نرسیده انسانها
خوش امدید
بر مقبره باشکوه حیات ابدی
به موزه نگاره های خدایان کهن
خوش امدید
از راهی سخت باریک از میان کوههای سرنوشت
به زندانی که در اعماق دلهای مومنان ساخته اند
در یک قدمی اسفل السافلین
در نیستیهای قابل تامل
به زندان من خوش امدید
به زندانی که در ان اجساد مقدسین هزار ساله
در گنبدی دوار و بلند
مقدسانه بر سرنوشت مردم کوچه و بازار اویخته است
خوش امدید.
ضربان تاریک (از دفتر دنیای تاریکی)
ساحل دریای مواجی که در نا کجا اباد اندیشه
خروشان امواج تاریکش با لجاجت بر صخره های عمر می کوبد
و با نسیمی سرد از وسوسه های پر لذت
افقش در تاریکی
دیواریست که فراسویش را در اندیشه من غرق رازها کرده اند
و برای من کنون کران زندگی ان ساحل دریایست
که ارزوهایم بر سیمهای خاردارش جان سپرده اند
و ماسه هایش براده های اهن رنج هایم که جان فسره اند
درختانش بی اجازه سبز رسته اند
و در باد شکسته اند
از دستان پر زخار روزگار
ز هر زخم باز خون چکان
لکه خونی پاشیده بر صخره های ساحل اندیشه ام
از فراز ان صخره های خون چکان
قایق کوچک سرخی در فرار از بازی سهمگین امواج بی رحم زندگی
در تلاطم می پیچد ز خود
تا که شاید غرق گردد در سرنوشت مردمان ان سرزمین همبستگی
من نمیدانم
که مسافر بوده ام یا نه
یا که شاید ناظر ان قایق کوچک
ز ساحل منکوب من بودم
سرنوشتم مرگ در شنهای خونین دشت جنگ
یا که شاید بی صلابت خفن در انتهای اعماق دریای سرد
من نمیدانم پس ان دیوار چیست
سرنوشتم خون میخواهد من نمیدانم که ان سوی دیوار کیست
اب میشوید خون قتل مرا
مردم این سرزمین در خرابات و دیوانه از سرنوشت
مردم این شهر همه شهید راه دریای بلا
انکه گذشت نامش ز دفتر پاک شد
عمرمان در این ساحل خاکستری بر دیدن مردن گذشت
از ارزوی دیدن رفتن رویای نجات از بر دیوار دور
عمری گذشت
ضربان تاریک
1391(از دفتر زمان اسارت)
اتشی افتاده سوی من
بر تارکم
بر ریشه ام
بر خوابهای اندیشه ام
اتش گرفته این تنم
نوری ز اتش می تپد
نوری که از قعر سکوت بر شعله ها و شاخه ها سر می کشد
می جهد بر دیوارهای سرد ادراک درون
هیوی از بطن درون بر رخ شعله می کشد
در میان زجرهای بی پایان ودعا
فریادها ز دردی بی امان
زین رخ از بنیان می کشد
دستبندهای دستانم ز زر
اندیشه هایم ناب بود
این تنم عاصی ز پیمان صداقت با طبیعت راه کور
این هبوطم در بی نهایت غایت اندیشه اش
دروازه راه بود
گرچه احوال دلم عاصی ز خلق پر ریاست
×××××××××××
شیون کشان زاده شدیم
عاصی ز میدان وجود
جیغ کشان و درد کشان
ناراضی ز این نوع حیات
مشغول حل این راز بزرگ
در خانه ای مهد داستانها و افسانه های کودکی
در نقش دیو و دلبر و انسان پاک
بر درختان بلند بید مجنون قلعه ها می ساختیم
در کنار ان درخت بید بلند نقش میکردیم مردابهای سکوت
در کمی دورتر ز ان سرزمین مردگان
در ان سوی باغها و جنگلهای سرد
خانه ای از در و گوهر بود و ارواح کهن
خانه ای که از ورای ان درخت بید بلند
می درخشید همچو گوهرهای ناب
××××××××××××
این تن کم جانمان
که اسیر شیشه رویاهای دیرین زندگیست
در بستر سرد زمین
در عمق خاک مدفون می شود
عاصی زپیکار زمان
عاصی ز این احوالمان
روزی به میدان نماز
روزی پیاله می زند
روزی خدا انگار و شیطان گریز
روزی به حق و روزی دروغ
روزی ز سود و منفعت سوی بطالت میرود
روزی جویای خدا
خواهش به چشمانش ز غیب
بر او نگاهی دیگر می دهد
سجده کنان
زجه کشان سوی خدای سرنوشت
دین دار و مومن می شود
روز دگر در خلوت خانه همسایه اش
به دنبال سود منفعت
در این پستوی سرد ابلیس را نجوا می کند
عاصی از این دنیای بیرحم رجیم
باز در بازی زندگی شیطان را به میدان میبرد
روز و شب و چرخش اقمار اسمان
وحی درون و صداها در کویر
این تهی مغز باغ عدن را
هر روز پیامبر می کند
راز ورویای جنگلی او را به راه عرفان می برد
عاصی از این راه خدا
در خفا سوی معشوق و همخوابگیهای قدیم
سوی لذتهای ناب قدیم خود می رود
بعد از ان
عاصی ز خود
بر خود گناهی میزند
بر کمر بسته کتاب باور های خویش
برخاک افتاده و سر بر اسمان بر تنش شلاق میزند
ناگه
ز عصیان افکار خود
در قتل قربانی تکاپو می زند
عاصی ز روزهای گناه
عاصی ز روزهای خدا
افکار او در این پریشانی و شور
تمدونهای کوری
سوی اینده به ارمغان می اورد .
ضربان تاریک
فروردین 1393