ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سیاهتر از شب روح بسیاری از انسانها
پرده ای مخملین گسترده بر استخوانها ی درخشان
استخوانها از آن اسبی بود که زیر بار رشد تمدن انسان مچ هایش خرد شد
پاهای او را بر گاریها بستندو سرش را بر گاری دیگری در سوی دیگر کشیدند
از هم گسست تن نحیفش - بند بند
کوچک بود گورش چون حفره ابدی
له شده - تنگتر با ریسمانهای سیمین بر همش بستند
بر حفره ی تنگ فرو یش افکندند
اوست انتخاب قحطی مطلق برای بازگشت
نامت چیست ؟ شیهه های درد فقط به گوش میرسد انسان !
میفهمی که زاده رنج در بازگشت خدای نیستی است ؟
و رنگ سیاهش- زخمهایش را پوشانیده است ؟
بیاد آر ؟ - دست بر پوستش بکش - او تکه تکه است
صدای غضروفهایش را زیر دستانت احساس میکنی؟
نفس میکشد از پایان نفسهای تمام مردمی که به نوبت آمار مرگشان اعلام میشود!
از طوماری که اسب سوار نخستین به تیز پایی باد می خواند !
نگران نباشید -آن گاوها و گوسپندان و خوکها
شما را بر سفره ی خود میچینند با سیبی در دهانتان !- شکم پر!
مهر شکسته شده است با پتکهای پولادین
قحطی فرا رسیده است و حیوانات
گوشت انسان- برای ارضا گرسنگیشان به نسبت سیرماندنشان نیست !
پس بشتابید به غسالخانه ها- فقط ضربه ای تجربه کنید
بشتابید آنان گشنه اند!
آری این کمترین درد قبل از پایان است
و گر نه زمانی که زنده زنده فرار میکنید
به اسارت شکارتان میکنند -تکه ای را از رانهای پر چرب وال استریت نشینان!
در میان نیشهای تیزشان در کنار ساحل کباب میکنند و میدرند
و لاشه های شاید زنده تان را برای ماهی ها بر دریا می افکنند
بیاد ندارید که چگونه گوشتهای تن یکدیگر را با چنگالهای بروکراسی می کندید و تناول میکردید
به هر حال از یکدیگر در امانید
حالا قحطی آمده است و همه جانوران نیاز به گوشت اشرف درندگان دارند.
بشتابید به خانه ی خوشبختی !
و همه چیز را رها کنید - مرگتان تضمین شده سریع است
اسب سوم با استخوانهای شکسته ی دردناکش دردقحطی را شیهه میکشد !
بشتابید!
***************************************************************
ضربان تاریک - چهارم مرداد -هزارو سیصد و نودونه
منثور سوار سوم -قطعه ای ادبی است و هر گونه برداشت خارج از ادبیات از آن نظر شاعر و نگارنده نیست.
گم کرده است بره چشمهایش را
مینگردیکی آسمان را -گم گشته است یکی در ژرفا
خواهد ماندبه یادش- آنگاه که پرسید - نامت چیست؟
و شنید ما بسیاریم -بسیار و بقیه جمله ها پرید از خاطرش
ما بسیاریم - بسیار
پشت همه چیز و پشت هیچ چیز -پتک پولادین بشکند روزی مهر دوم را
سرخ شده است دریاها ازگذشته نه چندان دور
موج سواری خواهیم کردما فقط میان امواج !
که از میانمان -لاشه های سرخ دومین سوار از متلاشی شدن دست بر میدارند و به سوی زندگی شیهه میکشند !
جنگ را هرگز نخواهید دیدبر کره ی چشمانتان
همان گونه که گم کرده است بره نیز چشمهایش را
در حالی که میمیرید در توهم آشتی ولی از آرامشی که دارید خوشحالید !
آرامشی که در بیقوله های جنگ زده ای است
چشمانتان برایش دعای شکر بجای می آورند !
و شما نه سربازید
نه انسان
مردگانی هستید در صف ساعت پایان قطعی !
***********************************
ضربان تاریک
سوم مرداد هزارو سیصد و نودونه
منثور نگاشته شده فقط به عنوان اثری ادبی نگاشته شده
و هر برداشتی بجز برداشت شعر و ادب از آن خارج از موضوع بوده و عقیده ی نویسنده نیست.
از بیداری
ورم کرده است خشمی چین خورده زیر پوست پلکهایش
میجوشد باتلاقی
در سیاهترین سایه های انتقام
میسوزد دمل هایش از سرنوشت
ریشه هایی سیاه - مبهم و رونده به ابدیت رنج
و تحلیل جهانی وارونه از نوزادن تازه متولد شده سربروس
که آنها را بر گوشهایش می فشارد
تا صدای زندگی آنها را با زمزمه های بدبختی طبیعیش
در دهانش بجودو آوایی بسازد
خدایی که کف دست من خوابیده است
دهانش در دهان من باز میشود
و انسانی در دهانش دهان باز میکند
وخدایی که در دهان او فریاد اسارت میکشد
و انسانی که از چشمهای او نگاه میکند
و ماهیتی بی چهره و ریز
که خمیازه میکشد و آوای کودکان سربروس را با ترس تقلید میکند
و انسانی ریزتر که در خمیازه او هزاران بار از ترس حیوان جیغ میکشد
صدایش چونان آهی به گوش من میرسد
و هنوز هزاران سرباز تا پل رهایی آماده انفجار انتحاری هستند
و مرا با چشمان خونینشان به اسارت و مرگ تهدید میکنند
هزاران حنجره نیمه انسان
درون تمامیت او زمزمه میکنند
میگویند: در خودت به ایست تو هنووزمیتوانی انسان باشی
رهایی
رویای آزادی از سیاره نا متجانس دیگریست
که میلیاردها سال نوری از شعور تو دورتراست
انسان بودن راهی درونیست
پس به درون زمینم فرار میکنم
از شر شیطان رجیم!
می شکافم
می درم
نمی دانم خواب را یا خاک را
و پنجه هایم خونین به ا ستخوان رسیده است
و تکاپوی نجات
ده سال است که در میان تلاشم پوست می اندازد
استخوانهایم از فشار پوسیده اند
و اراده ام جز ایستادن زیر سنگهای گران ژرفای زمین هیچ نمیفهمد
دستانم با خون خود جوشش
شاخه درخت خشکیده ی هراس است
رسته به زیر سنگ ریزهای سنگهای بزرگ
و خونم میوه ای لغزنده - از درخت خشکیده من
جاسوسان انسان گوون با فلسهای سخت باور
مرا یافته اند
و به زیردرخت پیر
خوراک لغزنده ی سقوط کرده از پوست میوه های شهر را میخورند
از این سنگ به آن سنگ
و مرگ دیشب کنار من بر درختی خفت
و من انتهای عمر آن پرنده ی دوست را لمس کردم
او یخ کرد و من آرام بخش می بلعیدم
و کنار یوحنا مکاشفه ای دیگر مینوشتم
او را بردند وشاید برایش تشیعی در خور گرفتند
من تمام اشراف تزاری را آن شب پذیرایی میکردم
برایشان به رسم جنگ و صلح
هنر را قربانی کردم و به رسم شمس
بر خونش در عشقی ممنوعه
عارف شدم و چرخ زدم و هپروت را به چشم دیدم
خون که میپاشید زنانی بر صحنه به سوسکها بدل میشدند
و چشم هایشان سیاه از موج انتقام بود و میدرخشید
آخر شب همه اشراف را با خود بردند
گفتند همه تیرباران شده اند
طاغوتیان فاسد!
و زیر فلسهایشان مخفیانه با آنان عشقبازی کردند
تا آنها به بهشت نروند و ثروتشان را جویدند و فلسهای سیاهشان طلایی شد
و من با سردرد
غنچه گلی را سر بسته کنار میز یوحنا در گلدان گزاردم
یوحنا خندید
گفت: این چه گلیست ؟
گفتم:گلی از دورانی که می آیم
او غنچه گلی ندیده بود که به جرم زیبایی شکفتنش
پیرامونش را با سیمها ببندند و زنجیرش کنند
تا طبیعت راه نسل من را بیاموزد !
فریاد زد جام خون مسیح را بیاور ای بابل بزرگ!
*******************************************
رامبد.ع.ف(ضربان تاریک) به تاریخ8.5.2019
توضیحات برای ساده خوانی شعر
سربروس: سگ سه سر جهنم و نگهدارنده دروازهای ورودین جهان زیرین در اساطیر یونان و رم باستان
یوحنا : از حواریون مسیح و نویسنده ی یکی از انجیل های چهارگانه و همچنین نویسنده بخش پایانی مکاشفه در انجیل یوحنا
جنگ و صلح : رومان شگرف لئون تولستوی
بابل بزرگ: یا فاحشه بابل شخصیتی منفی از نشانه های پایان جهان در مکاشفه یوحنا.