ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
چند ده سالیست که خانه ای ساخته ایم
بر ابر و مه و شبهای زمین
خزان و بی خزان
گذران از حال ماه و مهر
بدون فلسفه به پیش می رود
در بورانهای سالهای مرگ
هزار لرزه و هزار شکاف سخت
بر دیوارها تا پای تخت
ولی زندگی همچنان زیباست برای ما با هزاران شکاف درد !
****************************************
ضربان تاریک 13.1.1396
در درون شیرازه های خویش می دارد, آنگاهی که تو را
شفیره ی ترس
در زندگانی زیسته
برملا کند راز جدا شدنت را از نابسامانی آغازین,
شور در پروانگی
که ره یافته از میان جمجمه ی شکافته ی او بر چشمان مه فامت
می نگرد تو را که شعور پروانه ای
در پشت هیب سرخ فام
می شوی دریاچه ی غرق در خونین ماه
چون درخششی ازمیان آسمان شب, فروهشته
رنگی باخته , اخگر چشمانت را
تا تو را راز کنم ,بدور باش
در بستر یزدگاه زمین
چونان نادیده ایزد سانی در سایه های شکوه
مرگ بازگشته ای , ای درختان سیاه در زمستان
نشسته به شکوفه های صورتی و ارغوان بهار
ماهی سرخ فامه, گشوده به رحل آسمان
آنچه را فرا است , اورادهای زمزمه
نمناک در پشت آوار نیاز به رستن خاک ,
صورتی دارد بر آینه های آبگون زمینی
به سبزدانه های نوین و تمام برگهای رقصیده در باد
به کناره ی دریاچه ای که در آن سالی یک بار
نمایان میکنی رخ
برا ی تقدس و شعله های روشن, و زائران
شوور شو, بدم , بتابان ,
بر چهره های ناشناخته
مانده گان
بنمای ,سرخ شید سپندین را
به روی شاخه های برسم
شان
ای ماه سرخ فام دریاچه
گویی شفیره ی ترس
زندگانی تو را زیسته
*******************
رامبد.ع.ف-ضربان تاریک, ۱۵ بهمن ۱۳۹۴
به شب - گاهی مانده بود
که آنان بر امدند- زهر آلود
و (سکوت )می شنید
جیغهای خورشید اسیررا !!
بسته شده برآهنین تختی- بدنمود !
به همرهی آنان !
و آخرین چهچه دردناک چلچلگان
برلای پیچا پیچ شاخه های درختان
وصدای جیر جیر جیر جیرکها از لای لای چرخهای روان - لیز خوران
به اتاق تغییر جنسیت
درآشوب هزارپایان و رتیلهای آزرده جان !!!
و چکاچک تیغها
و فریادهای درد
و برش آفتابی که بگوش می رسید!
و درخشش های رها شده از دریده گیه زنده ی زخمها
همه روایت نافرجامی است از آمدن آنها
و اسارت خورشید آسمان!!!
***
آنان که آمدند
به دستانشان
((خورشید بانو)) به ((دیو مرد خورشید))- دگر شد!!!
و چه دیوانه وار-این نور هدر شد
پوستش را کندند درناخود آگاه باهوشش و به دیو دگر شد !!!
و آرایه هایی نقره فام
آهنین
با شعله های سربی تیز و مردانه گی مریض را !!!!- جوش دادند
بر تاجهای آفتاب افکنش
از درد به دیووانه دگر شد
و تنش را به هزارپایان و رتیلان مسموم پیل پیکر- کوک زدند!!!
به هیولایی دگر شد
تا تار بتند بر چهار سوی ی آسمان اسیر !!!
چو خرفسترانی سوزان – دیووانه و درخشان
و مشغول به فرو بلعیدن حیات !!
و ابرهای تنیده به تار
تا به تابش صبحگاهی ی تار !!!!
نه در فرار - ولیکن اسیر تار!!!
وای به حال زمینی ،
که نداند خورشید فردایش :
- خود- کیست ؟
از فراز جنسیت پریده به فرخ استران پیوند !!!
به نمای مردی و هیولایی !!!
و مزین به تاج نقره فام و پولادی !
و هزاران دست بی هدف چرخان و تارهایی دام گستر به بی راهی
***
بیهوش رها شده در خون آبه های تغییر
و دیووانه شده برآینه ها ی اثیر
دربازگشت از بیهوشی
وای بر پرندگان قربانی
که عرصه زندگانیشان است - آسمانی
و اکنون پناهندگان خزنندگان زمینند
برسوراخهای نقصان در ضمیر وجود
به دیووانگی آن خورشید ابرمرد زهرآلود !!!!!
***
آنان که آمدند- میوه های درختان نیز لرزیدند
ولی بر زمین نرقصیدند
بر شاخه ها زنجیر شده بودند
به حکم آنان
تا با رسیدن به مرزمرگشان - زنجیر مادرانشان باشند
روز به روز- گذربه حضورشان
دیو های استووره از داستانها یشان
برون کشیده و به اسارت برده شدند
و به حکم ارتداد به جوخه های آتشین- کشته شدند
جان به سر- بردروازه های درون-آویخته شدند
کیستند آنان؟
که پرندگان تا ابد در پرواز
دیو شدند
منع شدند
بی فرود
تا به روز مرگ
از شاخسارهای درختان زمین
آسمانیان اسیر زندان خورشید نوین شدند
و دیو پرندگان - خورنده ی مغزهای خزندگان !!
خدایان خرفستران - اسیر به حفره های سرنوشت ضمیر خود شدند !!!!!!!!!!