ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
در ورای این مه سنگین
که مسیر ان به رازها میرسد
تمثالهایی هستند
لخشنده
مرمرین
که می بوسند سراسیمه یکدیگر را
مخفی شده در پشت حکایت تزویر
ز چشمان شکنجه گر ان دیوانه
می تابند بر تن یکدیگر و می زایند طرحی نو
در پشت خرابات دروغ وسیاهکاری کتمان
که جولانگاه نوین صداقتهاست
در محوگاه منظره ای دور
که در طول زمان مضمحل خواهد شد
و دوخته شده در لایه های باور اکنون
و هیبتهایی تاریک از خارا ی سیاه
ایستاده و بی حرکت بر فراز سر ان رهگذر گم راه خانه بدوش
بر سینه دشتهای تقته در تنور افتاب تاریکی و شب
و در تلاش بی امان پنهان بودن در سایه ها ی شکست
و تبدبل شدن به شیدوهای دهان به مهر و کور چشم
و بی اعتنا به گذر
و رهگذر در پایان
می گذرد از این داستان
نادانسته سرزمین اعجابها
ضربان تاریک jun13 . 2015
هیچ چیز در پشت سرمان نیست
سوار بر این تخته روانهای خالی
که با نیروی جنونمان تا به این سرزمین
بر این سنگلاخها با خود کشیده ایم
جز فضای ملموس تاریکی از بافتهای سنگین
عقده ها و سرخوردگیهای عصیان تاریخ
خود باختگانیم در توهم اغراض مجعولانه نیاز به سنت
احتیاج به تقرب و نیاز به تبرک
جان دادن به زیر تن سنگین تقدس
زین ضعف بی هدف عمر حیات
تن بدهید به فراق
بگذارید به پایان برسد
و فرو ریزد این طاق کج خانه خراب
بی اراده گام بر می داریم بر این سست راه هزار چمبره ارزو
زمانی که فرو می ریزد
این پل مخروبه زخواب اعصار
در سقوط می شود
سرنوشت اراده نادانسته ما
چه راحت می گذریم
سوی گذشته
خود ساخته
بیهوده یمان .
ضربان تاریک اردیبهشت 1394
در فضای ذهن من
طوفان اوتنَپیشتیم برپاست
طوفانی هلاکت بار
در میان جیغ ها و گریه های مردم اغشته به موج
همه اغشته به گناه اخلال مفاهیم
بی گناهان نیز قربانیان ان هیولای افکار مارگون پیچیده
چه عاصی با چه سر دردی
غریو موجهای خروشان عرصه عصیان
از این رفتار پر تزویر
از این خود خواهی بی دین
می دانید ز بی ثباتیهای این دنیای موهوم اندیشه چه کرده ام ؟
پس از قتل عام کافران و بی گناهان جهان پوچ ذهن خود
دستانم را تا به ارنج فرو بردم در قعر سکوت
و نشستم در ورطه نیستی
بر ساحل دنیایی خالی ز هرفکری
و می دانید چه شد ؟
بی هیاهو بود شب
ولی زمزمه انگیزه هایم می رفت تا اعماق نبود
نیست شد در دستانم غم
بی حرمت شد سکوت
سردتر شد تن افکار من
چون روزها بود که مرده بود
در زیر موجهای عصیان طوفان من
************************
ضربان تاریک
زمستان 1393