اژی تابیده گیسو
ارغوان رس
سر تا به پاهایش نمور
ایستاده در ژی آب آن چین بلور
زیر باران
شوره ریز و شوره ریز
لخشنده ریز
گردش بر گرد حرمتش
چنبر به چنبر میزند
دوار گردا گرد او
هر چه بیند
صبحگاهان
*****سرمای اسفر میزند
کولاک بر دامش زده
تن پوش خیسش یخ زده
نامش از ایزدنام برفآب شمال
یخها به دامن سر زده
شعله در دام تنش
سرخین به ابر پیکرش
فلس تنش
رخشان درخشان میزند
آتش به یخدان سیاه
تاریک به میدان میزند
کودک فتاده گریه را
آتشین سرمه به چشمان میزند
این راه دیوان راه اوست دیوانه دیوا میزند
آن صور آتش در لهیب
آن لنبر اشک به رشک
آتش بر چمانش میزند
آنچنان رویش به روی ماه دشت
سر گیج داران هرج
در هرش خویشانه خون بر یزد راهش میزنند
از آن حدق ژی ناگهان
مادر چو دهر آسمان
گیسو پریشان سر زند
این مادر عاصی از ظلم
آتش به جانها میزند
هیمه به گرد بی گناه
آنی گدازه عسرتی بر زاد و نام خائنی
آتش به حیله میزند
اما تو را ای نام کفر
گبرانه آتش میزند
***********************
رام دایمون (ضربان تاریک) -بیست آبان 1401
تصویر : مجسمه ی منسوب به دهر یا زوروان
دهر : زروان - مادر کیهان - از اولین ایزدان کهن
اژی: اژدها
ژی:آبگیر کوچک
عسرت : سختی - دشواری
گبر: کافر - باورمند به ادیان کهن
اسفر: سپیدی که به سرخی میزند
لخشنده : لیز
صور: نفیر
رس: خاک رس - سرخ رنگ
هرش: هر نوبت
هرج: آشوب
سهره های بیشه ی یزدان جنگ
سیه چلچله گان
شراره خوان
گسیلان به هنگ
دژمی مشوش سوی پیکاری بی درنگ
یالهاشان هورشید سان درخشان و شرنگ
وهم زاده ای از دامان ترسان ننگ
شررافکن خدنگش تابناک
آفریدگانی کژدل و خونینه چنگ
فکر او فکرادناس (کوته اندیشان) علیل ادراک
در رویای خونین اعراص (عرصه) هلاک
دیرینه سنگ
پدیدارآمده بیداری از پرتوی آویخته سهای(ستاره) شب سپهر
در ژرفای سیاهی های ناپیدای شبهای هفتمین آسمان دور
درخشان تر از لهیب سپید فام آخته ی زرین صورتکهای ایزدان ناشناس
آفتابی با سروشی
نا (آ) شنا
در دور دستهای نادیدنی
آن دلیل
اوراد خوانیهای شورانگیز
لب های ابیز (شراره آتش)
دشت هنگام فسون انگیز
آن سو تر
چادر شب نشینان را دلیل
آوای چکامه سرایی های
کاهنانه را دلیل
هلهله های مهتاب پریشانی به لب
با لبانی زمزمه گر از خوابی گوهر نشان
زمزمه ای پیچیده در قعر سکوت
به زنگوله ی پیروزی راه
به زنگوله ی پیروزی مرگ
نوردیده در آذر آن ستاره های دور
نوین تاجی بر گیسوی آن خورشید واره ی دور
ایزدبانوی شهیدی
تخمه ای سوزان در دل آن کوی نور
لالایی بخوانید و بیدارش کنید
گم کرده دشمن راه خویش
لالایی بخوانید و بیدارش کنید
از هلاهل سرخی تسبان کشتگان جنگ
یخ زده بر جای خویش
لالایی بخوانید و بیدارش کنید
مستاصل
سر به بالا
داده است گیج و گردان گرد خویش
از چلچلگان قاتل همراهشان
تفالی زده اند
و از آن فاسق خفته ی در مرگ رخام
ندتنسته اند هنوز مرده است در خواب کام
از آن شوکران خواران نابودی
بپرسند
راز پیروزی خویش
هان تو ای همدم پیروزی ما بر زمین
نمیدانی چرا گلوله ها
مرگ را حیران می کنند؟
هان نمیدانی چرا
قانون مرگ جان مردمان
این چنین رشته ها را پنبه و سیل غلطان از خون میکند؟
هان ندانی
چرا کشتگان در مرگ نماندند و بر دستان جاودانگی قربانی شدند؟
و چگونه صدهزاران بار
به صد گونه بر این خاک زاییده شدند؟!
جوابی می آید که نمی دانیم
از کدامین سوی کیهان تپشی میگیرد
پاسخی دارد داده به ما
طنینش می رود تا اندرون
بی خوابی آن تاج سرد
نجوا میکند هر دم
درون حفره های بی پایان دلهای سنگ
((گیسوانش در باد
در لحظه ی فرو ریختنش
آسمان بخاطر بسپار باد در گیسوی آن ایزد را
زمین بخاطر بسپار پیچش گیسوی آن نو شده ایزد را
سیاووش رویده
و تفیض شده باران نم زده را
خفتگان را
نم نم بیداری می رویاند
نجوا می آید
آسمان گیسش دار
ای زمین یادش دار
***
زین به بعد روزها درغم او
ساز شود
جور دگر
جور شود
یک روز به بیراهه ی رود
این خانه ی خراب
ساز شود
برسد به دریاچه ی نمکین نگونبختی
و خشکیده چشمان زائری
را سبز کند
نکشد شکم سیر به سالی
می کوبند مشتها
می کوبند بر چهرها
رخها پر خون می شکفد
ره نشود دگرخونفروشی رویاها
ایزدنو
خون تن خویش را می خواند
راز را مینامد
معبدخویش را درمان میداند
رافتش در گلهای سرخ و ثعلبی
بخشش جانش
نسیم گیسوان جاودانش
در کرشم رقص سرخ شوریده فامش
او در آن باغ
نوازش می تراود
در میانش معبد با خشتهای گیسوهای بریده
زان سالکان کشته اش
در سوگ خویش
آری بسان ایزدی راهی بساز
سوی آزادی پلی از کمند گیسو بساز
گیسوانت را هورشیدانه تاجی بساز
*******************************
رام دایمون- به تاریخ هفتم آبان 1401
ساعت چهار صبح
شکسته ,جمجمه ی خواب
نسیان با عصیان
پخش شده ,مخلوتی از خاکستر را
تنگی نفسش با کرونا
برابر نیست , بگوییم
یکی است با خواب مرگ
نفس دود مردگان را بادا
می آید صدای جرعه های آب ,رودخانه را
شاید جوبی و دورترش سیل آبی
نمیرسده , هرگز , به راه
راه خواب
بازی می کند ,رنگ ,زمینی است رویان را
پاهایی تا کمر
کمر در شلوارهای سپید
دوخته , رنگی شدن را
گویند ارتش اند
پرسیدم
چرا فقط دو پا تا کمر؟
پاسخ صیحه کشید :مردم نیازمندند,اردنگی و ورم مند فالوس ها
آنجا می فرستیم اینگونه شاد می شوند
گریه بسته بندی می کنیم , بار می زنیم عزا
با صنعت غلطانه کردن الماس های اشک
تصورش ,پدیدار می شود همه جا
می روند زیرنور ,می خورد گرد ,گردانه های بلورین رنگی .
***
فزون زمستان را چگون دیده ای ؟
نیایشگاهی راست زمهریر ثریا , بی عبور
با قندیلهای سرد
ماری نشسته به یخ
ره ی گم کرده خواب
روبهی گرسنه, دریده تاب
زمستان را چه راه ؟
آتشکده در میان نجات
عشق زیر دامن و سبو و لبو
کرسی به جای لپ های سرخ
میبینی درخت هزاران سال را
زیر بالشتهای سپید سنگین حریر زمهریر
خمورده و گاه با ناله ای فرار و شکسته به زیر
آنگاه رسیده است روزی فرا
در سمائی شادمانه ی برفها
و ما در پرواز
این پنجره های باریک یخین
هندسه ی زیر صفر
روی لبان تو هزار خند
فریده آفریده فریده اند پر لبخند
اصالت غم , لای خاک طاقچه گیر
صدای جیغ سوزدار درختان را از پشت کلاه بگیر
و لباسهای رنگین ات
می شنویی؟
حال نزار, نزار است خرفت پیر زمستان
که کودک یخ زده خویش را نگاه می کند به نام نهال
و کودکان تا بیخ پیچیده در پشمهای بافته ی رنگی
مردم رفاه می شوند , پشم چین گوسپندان
آن نهال یخ زده, قربانی
در برابر پدری پیر, میزنند تبر بر کمر
آتشی را گرگرفته ,شادمانی ی گرمایش
می کشانند, می سپارند ,مست انسان را
آه اسفا که زمستان بلاییست , برکات تو
آنسو تر دیار, گرسنه ای زمستان سخت
را است بیکاری
گوشه خود کشی افکار, کرده کز خویشی , تا رسد فرا نبوتش و آه
لرزد از هراس حضور
و حضور درخشش نقره فام یهوه روی کوه تور
ولی چگونه کور را نبوتی
بدیدن روی نادیدگان بعل نگر سرشت
******************************
2022 معادل 19.11.1400
رام دایمون (رامبد فخرایی)(ضربان تاریک)