ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

بی عنوان

پندارم که راه مقدسی

نمناک

گریسته اندوه را

پندارم که تو

سنگی

فتاده گل زار را

در خویش

*********

رامدایمون-21.5.1403

آدمیان


شاپرکهایی, یاقوت انباشته چشم 

در جهانی ترین جنگ سوم

جویده اند جنازها را

تا ژرفنای درونی ترین حفره های استخوان هاشان

به یافتن درخشانترین جلال جهان

چنین سرگین های مرصع فام

فرینش های بطن خویش اند

گوهری رخشان

در تاج سر , نهان

شمسه زده یشمها, بدرخشش

و بعد قرابه ای

نادیدنی ترینها را نهادن به نهان

نشانه ای است به نامش

معجزه ای به کامشان , بطریهای کوچک کوکا کولا را

همراه کوتاه دامن های خشتک نما!

گویم برایتان به رخست

واژگان جابجا شده اند ,  لرز خیمه زده بر دستانم

جولانی خزنده,  زلزله ای روی زمین

لغزنده به سوراخهایی

حفر در چرخ بازیگر فرشتگان بال سوخته

لرزاند و القائی پراکند

اولین است ,پرواز 

 نمود شدن از رها تر

در خویش جهیده, از میانگاه تسراکت , شبیه گاری مطلا

هوشیدری با هورشیدی تاج بازی

گوش زمزمه ای, گرفته است نشان من را

بی امان نیروی او است,خیمه های لرزه بر سرم

سوزان دریا و آتشین بادها و آن همنشینی نزدیک را

تحمل کردن ,نیست بر جانم

فنا شدگان است,کار را

تنوره در خویش ,نور خوارگی را

داستان سرایند چه ها , چه سود ناباوران را ,خیال را

و خیال گلی است از گلهای بهشت

سیاه در آمال بئاتریس جنت نشین

گل ,زمستان می پوشد خواب

خانه خراب میشود ,زیر هجمه ها

زمزه های هندسی دانه های برف

با شکنهای شگرف

دریده اند خاطرهای خانه ای را  

به هزاران تیغ-پل صراط و زمستان

خون چکه ها , یاقوت ها ,بر بالین خفته ی دریا

گلهای کشتگان , رویانده شده از میان مردمکهای چشمانشان

نو گلهایی, جهانهای دیگر را

پای نهاده اند بر این دنیا

و ناگهان گشوده میشود ,دهانهای پوسیده شان و غنچه ای بزرگ از نا گفته های گندیده بو

باز میشود و در شکوهی شگفت انگیز

تمدن آدمیان

گلی است زهر آگین در مصاف زیبایی و نیستی

بی ساحل آب , بی ساحل موج  

شنها پریش , بر می آیند لایه لایه و یخ می زند هوا

*************************************

8.2.2022  معادل 19.11.1400

رام دایمون (رامبد فخرایی)(ضربان تاریک)

این شعر حدود نوزده روز قبل از جنگ اوکراین سروده شده است.

وهم ایکاروس


وهم ایکاروس

 

آن زمان می گشادم آسمان را در بالهای خویش

وقتی می تراوید احساس

بر شاهپران بالهایم لمحه های مهرانه ی او را

ترسیدم

ولی از دور فهمیدم

بر خویش می خواند, اوی مرا

دوست می دارد

ابرهای سپیدش را

بیند افکنده میان بالهای غزال من

***

و من بودم

بر پرتگاه جهانها

لحظه ای حساس و تهی

در رهایی سقوطی مخملین

مور مور شدن لرزان دل

فراز

گسترده شد بالها

برهه ای چرخید آسمان و پاشید آبی

بر گوشه ی چشمم

 لبخند نورانیش از کنار ابری

افتاد, فرو

به بالا می روم گویی

از میان ابرها می دوم انگار

اینجا بستر عشقبازی ما بود

می ترسم

ابرها پایین , رخ تنهای تو, این بالا, هورشیدم

تمام آسمان صدفی سپیده بی رنگ

آذرنگ اندر درخشانی که کوری آورد من را

به بالا می روم اما

دگر بی گمان افسانه ی نورم

نه آنم فارق زجرهای دردآور

نفیرم گرگر سوزان بالهای آتشینی از دود و خاکستر

***

معشوق فروزان اورنگ نشینی بر آن بالا

یکه تازی , یکه تازی , آه تنها

می سوزاند در حسرت, بالهایم را

به چشم خود می دیدم , میان آنها آتری افکند

بود بی ایمان خمار چشمان درخشانش

مرا از گوشه ی لبخند خود حول داد

از آنجا که فرو افتاد

***

هبوطم سخت و تاریک است

بالها جزغاله و تنم سوزان

شهابی مرده و ویران

زمین سرد است

زمین سرد است

*****************

رام دایمون(ضربان تاریک)- بازنگاشتی از شعری قدیمی-2012