ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
مرا به صد خاطره مفروش
که برایت پیامها دارم
از میان خواب بی پایان
برایت هدیه ها دارم
جام جام جام جم
لبریز لب گز می هزاره ی پارسی ناب
سپردم به دست جمشیدان
گوش دار که باز آمدم
خبرها دارم
***
پرواز بر دوش فروهوش ها
همه آرزهای خواب ابریشمین در کیسه
همه رخساره ی به سیلی سرخ دنیا را
همه را همراه
برای تو دارم
***
به نورخیال بساز جهانی را
که حقیقت ارثی مخوف زین گل خشکیده
در کمند بسته بر کمر دارد
من بر آن خانه میسازم
اما تو باور نکن صورت ما
که زیم و میرم هزاران هزار بار بر این دامن خاک
گاه گاهی
میشوم اسطوره بودا
نشسته زیر درخت عجیب
فرو کاسته -چشم دوخته بر ماتم واحه ای رجیم
باز منم من مخلوقی جدید
که مردمان را شفا آرم
مریدانم صفا دادم
شدم هر بار بنیان خوبیها
رویاهایم همیشه نورانی
فر وهر وار می آیم
منم آن مرغ سپید در پرواز
یا که آن شاهین و باز
بال بگشوده
در پرواز
گردان به گر آفرید نیکویی
منم آن بنیان پیروزی
***
مرا به صد خاطره مفروش
که برایت پیامها دارم
از بستر خواب پهناور بر نخیز که هنوز
برایت هدیه ها دارم
***********************************************
ضربان تاریک (تاریخ این شعر مشخص نیست ولی آن را از دست نوشته های
دوران شانزده سالگی تا نوزده سالگیم در وبلاگ نوشتم و ویراستهایی بر آن انجام دادم.)
خسته از شراره های کلمات
با تنی سوخته
و پوستی رنگ باخته ی بحران
قدم بر می دارم در باران
در خرابه هایی که برایم ساخته اند
ویرانه های خلاقیتم که بر آن تاخته اند
و وجدانم خسته از واکنشی تلخ
اندوهناک و فراموشگر
به گناه کاران تبرئه شونده ی ابدی به بی گناهی مفرط
آرمیده در کالبدم
خاموش می شوم
در این آرامگاه که بی شک گم گشته راهیست
در جنگلی تاریک و بی انتها
که انتهای من
جایی است دور
شاید که روزی مقبره ام در گامهایی به جلو
به پایان رسد
و مقبره ام درختی باشد
و من آن بالا با هزاران دست
آفتاب را و آزادی را و تمام نداشته هایم را
طلب کرده باشم از آسمان
پایانی پس از خاموشی
*******************************************
ضربان تاریک - ۲.۱۲.۲۰۰۹
در آن باغ سرد ایرانی
قندیلها آویخته بر مقرنسهای روشنا
شب تابی از پرده های عمارت دور آویخته
برف شبانه آرام
چو رشته پالوده های ای شیرین شیرازی
بر لبانم شیرین آب میشوند
و گزگزی کوچک
مه سرد و مخملگون زمستانی
در بستر سفید باغ
بر خیالات من آرمیده است
من بی روح و روان
سرد و سرگردان
از ارتعاش زیبایی در مناره ها وکنگره ها
رنگ پریده
خود
باخته ام
مست در خواب میان خنکا و زمهریر شیشه ای
در لباسی به سیاق کهن دوران
باغ را در خیال پیموده ام
در گمشدنی رویایی
در اسپهان
میانه ی خواب قجری
زین رویای صفوی
در مدهوش ایوانهای رویایی تاریخ
در این باغ ایرانی قدم بر می دارم
از میان فواره های سنت و چایخانه های ترنج
به میان دروازهای نا اشنای خوداگاهی
گام برمیدارم
که ناگهان کسی در لباسی بافته از سیمهای طلا
خون خویش رها میکند به هجوم فلزی سرد و سربی
و فرار سایه ای که در این زیبایی
منجمد نمیشود
و هراس باز هم باز میگردد
در این باغ سرد ایرانی
***********************************
ضربان تاریک
۲۵.۱۲.۲۰۰۹