ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

قابل توجه ادب دوستان گرامی

1-تمامی محتوای وبلاگ شخصی ضربان تاریک با هدف داستانویسی و شعر در گستره ادبیات پارسی نگاشته شده اند و موضوعات و حوادث و شخصیتها کاملن خیالی یا افسانه ای هستند و شخص رام دایمون (ضربان تاریک) به عنوان شاعر و نویسنده ی کامل شعرها و داستانها و منظومه ها -هیچ گونه هدف دیگری را از جمله سیاسی و اعتقادی را در نگاشته های ادبی خود دنبال نمیکند .

2- تمام حقوق اشعار و داستانها برای شخص حقیقی رامبدعبدی فخرایی با تخلص (ضربان تاریک و رام دایمون) محفوظ بوده و هر گونه استفاده از متنهای داستانی و شعر و نامها- باید در هماهنگی با ایشان صورت گیرد و هرگونه سوء استفاده از جمله برداشتهای مستقیم یا محتوایی و داستانی یا شعری در هر رسانه ای چه چاپی و چه تصویری و چه مجازی- مورد پیگرد قانونی قرار گرفته و حقوقش برای نویسنده حقیقی محفوظ است.

3- شخص رامبد عبدی فخرایی متخلص با نام (ضربان تاریک و رام دایمون) به عنوان نویسنده حقیقی خود را متعهد به رعایت قواعد و اصول در جمهوری اسلامی ایران میداند.

4-  وبلاگ تالار سرخ تحت نظارت وبلاگ ضربان تاریک و شخص حقیقی ایشان اداره میشود.

5- از تاریخ 14دی ماه 1400 شمسی معادل با 4ژانویه2022 میلادی - تخلص شاعر و نویسنده رامبد عبدی فخرایی از ضربان تاریک به رام دایمون تغییر یافت .

آدرس کانال تلگرام :https://t.me/zarabanetarik

خسوف

بعد از آن مرگ

در میان شن ها

در ژرفای گوشت تن زمین

جایی که خاک بود سپردگان را , سرد

آنجا

تصمیم گیری

مانند نبود که پدیدار می شوند اندیشه هایم

گرد می آوردم , باید آنها را

می شماردم همه چیز را

تمام زنان را با خسوف گیسوانشان

اندر آفتاب تاریکی از پس

و تمام مردان گوژپشت را به اسارت بردگی در نان های غول آسا

در سرزمینم , که خورش است خاکش را

چونان سخت دوانده گرسنگی می تپاند خویش را

در دهلیزهای تنگی که پدیدار است

چند روز از روزهای نه چندان دور

و پس

غروب هورشید , رهبانیت

ولی دانه ای یافته بودم خویش را

پاک تخم به باور صبحگاه

دانه, خویش را در شکم خاک

کشیده بود تا دور دروازه های سنگی کهنی

که از آنجا سالکی به سلوک, بخشیده بود امید را

بالا کشیدم ساقه ام را از دروازه

پنجه هایم را که گشودم , بود سبزین برگی

پهن شده در دعوت لخت خورشید

و گرفتار آفتاب

و ناگه ,زخم زدند مرا و استخوانی نه

ساقه ای گذاردند در میان دلم

خونریزی کردم سبز تا بهار

و بهار بند هم شده بود دلهایمان

چسبیده بودیم یک تن

و آنگاه شکوه

شکوفه کرد

مانند تخمه های ریز لزج لیسه ها

اول نمود خویش را ورمی چو کودکی به راه

و آنگاه پاره شد

ارغوانی و سپید بود آن گل بزرگ در میان دستانم

در میان چشمهایم

و زنان افق و زنان کسوف گرفته در موی

بر من گل چیدند و امید

رشد می کرد میان آنها

و خسوف گرفته زنان آمدند

از سلوک گذشته ره یافتند به شادانه ای گل افرا

گلهای ارغوانی و پاهایشان رد خود را

گذاشت در لرزش ریشه های من

و آنگاه خسوف را

در میانه ی دوران

 از میان رفتن آغاز کردند در زمان

و من گل می دادم هر سال

تا به سالی رسد که

خود فرود آید , شادمانی

و آنگاه زنان بی هیچ خسوف و کسوفی

راه گیرند گلهای ارغوانی را بر موهای شلال خویش

و من آنگاه و همه ی لحظه ها صدای پاهای مردمان را

شنیده بودم در زیر زمین آن مرگ رو به سبز

********************************

رام دایمون – 17 . بهمن . 1403  

سیب کال

چه احساسی داری ؟

وقتی به تو می گویند:

آن موجودات عجیب

با نیزه هایی که زیر میکروسکوپ های غول آسا

با توان هزاران اسب بخار

پشت سنگر هاشان در کشوری کال

تازه تازه

حریم کیهانی درخت سیب سرخ را

کشف کرده اند

آن تخم سیب نشینان هنوز

مخالفانی در میان خود دارند

که کمربند چرمین پوست سیب

برایشان جهانی تخت است

و نور را

هنوز گوشت زرد بین پوست تا دانه ی سیب

میدانند

که می درخشد

هر صبحگاهان از میان دنیاهای سرخ دیگر

یا که گردهایِ سرخِ دیگر

من این کشف را آنقدر شگرف یافتم

که صبح ها

که کسی هنوز به لابراتوار نیامده بود

من چشمم را از جا در می آوردم

و جای خالی آن را به ناچار

با بوسه پر می کردم

تا درد, تحریک به فریاد کشیدن از دهان نشود

و من بتوانم یک قدم بیشتر چشمم را

در میکروسکوپی فرو بَرم

که هزاران اسب بخار توان دارد

آخرِ کلام

من از نزدیک تر می توانستم عشقِ ماورایی خود را

روی آن تخم سیب ,ببینم

و گاهی لبهایش در خیالم

عرصه را بر من تنگ می کرد

لبهایم را در می آوردم

و برعکس جایش را

که هیچ نبود

لب او را در آن جای خالی و هیچ, تصویر می کردم

و هیچ را روی صورت خود می بوسیدم

زندگی سخت است

در دوری و فراق

که خیالات، مهمیز پوشیده شلاق میزند

احساس را و هی می کند اسب افسار گسیخته عشق را

و پوچی ای که گسترده می شود

در پی سکوتم

مرا بی دلیلی غیر قابل توضیح می کند

در جمجمه ام که می دانم

یک روز، سیب سرخی بزرگ می شود

از فشار زبان اَلکنی

که قادر به بیان نیست, عشقش را

*******************************

رام دایمون 16.بهمن. 1403