ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

باغ ایرانی



در آن باغ سرد ایرانی

قندیلها آویخته بر مقرنسهای روشنا

شب تابی از پرده های عمارت دور آویخته

برف شبانه آرام

چو رشته پالوده های ای شیرین شیرازی

بر لبانم شیرین آب میشوند

و گزگزی کوچک 

مه سرد و مخملگون زمستانی

در بستر سفید باغ

بر خیالات من آرمیده است

من بی روح و روان

سرد و سرگردان

از ارتعاش زیبایی در مناره ها وکنگره ها

رنگ پریده

خود باخته ام
مست در خواب میان خنکا و زمهریر شیشه ای

در لباسی به سیاق کهن دوران

باغ را در خیال پیموده ام

در گمشدنی رویایی

در اسپهان

میانه ی خواب قجری

زین رویای صفوی

در مدهوش ایوانهای رویایی تاریخ

در این باغ ایرانی قدم بر می دارم

از میان فواره های سنت و چایخانه های ترنج

به میان دروازهای نا اشنای خوداگاهی

گام برمیدارم

که ناگهان کسی در لباسی بافته از سیمهای طلا

خون خویش رها میکند به هجوم فلزی سرد و سربی

و فرار سایه ای که در این زیبایی

منجمد نمیشود

و هراس باز هم باز میگردد

 در این باغ سرد ایرانی

***********************************

ضربان تاریک

  ۲۵.۱۲.۲۰۰۹