ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

اسب سوار سوم - HUNGER


سیاهتر از شب روح بسیاری از انسانها

پرده ای  مخملین گسترده بر استخوانها ی درخشان

استخوانها از آن اسبی بود که زیر بار رشد تمدن انسان مچ هایش خرد شد

پاهای او را بر گاریها بستندو سرش را بر گاری دیگری در سوی دیگر کشیدند 

از هم گسست  تن نحیفش - بند بند

کوچک بود گورش چون حفره ابدی 

له شده   -  تنگتر با ریسمانهای سیمین بر همش بستند

بر حفره ی تنگ فرو یش افکندند

اوست انتخاب قحطی مطلق برای بازگشت

نامت چیست ؟ شیهه های درد فقط به گوش میرسد انسان !

میفهمی که زاده رنج در بازگشت خدای نیستی است ؟

و رنگ سیاهش- زخمهایش را پوشانیده است ؟

بیاد آر ؟ - دست بر پوستش بکش - او تکه تکه است

صدای غضروفهایش را زیر دستانت احساس میکنی؟

نفس میکشد از پایان نفسهای تمام مردمی که به نوبت آمار مرگشان اعلام میشود!

از طوماری که اسب سوار نخستین به تیز پایی باد می خواند !

نگران نباشید -آن گاوها و گوسپندان و خوکها

شما را بر سفره ی خود میچینند با سیبی در دهانتان !- شکم پر!

مهر شکسته شده است با پتکهای پولادین

قحطی فرا رسیده است و حیوانات

گوشت انسان- برای ارضا گرسنگیشان به نسبت سیرماندنشان نیست !

پس بشتابید به غسالخانه ها- فقط ضربه ای تجربه کنید

بشتابید آنان گشنه اند!

آری این کمترین درد قبل از پایان است

و گر نه زمانی که زنده زنده فرار میکنید

به اسارت شکارتان میکنند -تکه ای را از رانهای پر چرب وال استریت نشینان!

در میان نیشهای تیزشان در کنار ساحل کباب میکنند و میدرند

و لاشه های شاید زنده تان را برای ماهی ها بر دریا می افکنند

بیاد ندارید که چگونه گوشتهای تن یکدیگر را با چنگالهای بروکراسی می کندید و تناول میکردید

به هر حال از یکدیگر در امانید

 حالا قحطی آمده است و همه جانوران نیاز به گوشت اشرف درندگان دارند.

بشتابید به خانه ی خوشبختی !

و همه چیز را رها کنید - مرگتان تضمین شده سریع است

اسب سوم با استخوانهای شکسته ی دردناکش دردقحطی را شیهه میکشد !

بشتابید!

***************************************************************

ضربان تاریک - چهارم مرداد -هزارو سیصد و نودونه

منثور سوار سوم -قطعه ای ادبی است و هر گونه برداشت خارج از ادبیات از آن نظر شاعر و نگارنده نیست.

دومین اسب سوار - WAR


گم کرده است بره چشمهایش را

مینگردیکی آسمان را  -گم گشته است یکی در ژرفا

خواهد ماندبه یادش-  آنگاه که پرسید - نامت چیست؟

و شنید ما بسیاریم -بسیار و بقیه جمله ها پرید از خاطرش 

ما بسیاریم - بسیار

پشت همه چیز و پشت هیچ چیز -پتک پولادین بشکند روزی  مهر دوم را

سرخ شده است دریاها ازگذشته نه چندان دور

موج سواری خواهیم کردما فقط میان امواج  !

که از میانمان -لاشه های سرخ دومین سوار از متلاشی شدن دست بر میدارند و به سوی زندگی شیهه میکشند !

 جنگ را هرگز نخواهید دیدبر کره ی چشمانتان

همان گونه که گم کرده است بره نیز چشمهایش را 

در حالی که میمیرید در توهم آشتی ولی از آرامشی که دارید خوشحالید !

آرامشی که  در بیقوله های جنگ زده ای است

چشمانتان برایش دعای شکر بجای می آورند !

و شما نه سربازید

نه انسان

مردگانی هستید در صف ساعت پایان قطعی !

***********************************

ضربان تاریک

سوم مرداد هزارو سیصد و نودونه

منثور نگاشته شده فقط به عنوان اثری ادبی نگاشته شده

و هر برداشتی بجز برداشت شعر و ادب از آن خارج از موضوع بوده و عقیده ی نویسنده نیست.

مکاشفه ها - سومین مکاشفه

این مکاشفه

یک مکالمه بعد ازپایان یک انسان است

در اتاقی سرکوب شده از حضوور او

مکعبی تنیده در سرمای یک  رنگ 

دلتنگ بودنی در ناخودآگاه و افسوسی  در بی انتها

هراسی را که آویخته ام بر سیخ جا رختی

من هستم -یک اتاق آبی تیره ی افسرده - پوسته های رنگ - ترکهای لعنتی

و مور مور خزیدن مرگ مغزی یا مرگ فکری یا تاریکی بی استدلال

منم و یک قربانگاه

منم و یک آرام گاه

منم و تمامیتم در نبودن در آن دوستی بی هویت بی تمکین وتکفیرها

***

سالیان پیش

او در اتاق آبی نمناک سرد

روزهایش  و تمام شبهایش را

تنها در هجوم سالیان سال لشکر غم

به فرمانروایی افسردگی

در دخمه آرامش

در تاریکترین ساعات شب

در آن معبد ابدی

بر روی کاناپه ای مندرس

در حالی که لحظه ای قبلش شاد بود

زندگیش را به سکوت پایان- واگذار کرد

این شعر اینگونه ختم نمیشود

شما هنوز نمیدانید او چگونه به پایان رسید

من آنجا نشسته ام در اتاق

و مرگ که بیهوده و خش خش کنان در ترکهای سیاه دیوار جولان میدهد

میخرد و روان مرا و شعر مرا به سخره میگیرد

میخندد

لجوجانه دندان بر دندان میسایم

و خفه فریاد میزنم داستان را بگو ناسوور!

او آرام بر کاناپه ی مندس مینشیند

میگوید به در نگاه کن آنگاه که او به خانه باز میگردد

و دستمال سر زیبایی برای مادرش خریده است

امید به زندگی را میبینی؟

و مادری پیر که دلش قنج میرود- میخندد

او امروزش بهتر است

لشکر غم امروز شکست خورده است

ولی .....

- ولی چه ؟ غم هرگز شکست نخورده است ؟

-افسردگی جناتیتکار است!!!

 چشمانش تاریک شده بود در خود سقوط کرده بود

در لبه امید گیر کرده بود و مخفیانه و مزورانه میخندید!

- این ناخودگاهش بود!

گوشهایم به کف پاهایم سقوط کرده بود گویا صدای مرگ

در دور دست با صدای رازهای فرش اتاق مخلوط میشد!

-در مورد بیشه ها میدانی؟

-بیشه؟

_جایی که اوهام شادی شکل میگیرد

جایی که انسانها ساعتها و روزها به آسمان زل میزنند

کمی در این اتاق نمور بو بکشی - بویش در این قالی گیر کرده است

میبینی؟ تو نیز رازهای کف این اتاق را درمیابی!

و من نفس عمیقی کشیدم با چشمان بسته

اتاق رفت و  کور سویی دیدم از خنده ها و بادها که بر دشتی میوزید

ولی به زودی بوی نم و عرق و ماندگی بازگشت

مرگ صدایش  در چشمهایم پیچید - سر خورد و به گوشهایم رسید

_ آنجا میرفت! آنجا که دیدی - به ژرفایش !

_ برنابا تکرار شد

_چگونه؟

_ عیسی در باغ جتسیمانی وارد کلبه گلی شد

حواریون خواب بودند

یهودا او را به سی سکه طلا فروخته بود

و ماموران به در اتاق گلی  در باغ نزدیک میشدند

گابریل - آریل- مایکل- به فرمان الوهیم

عیسی را از اتاق ربودند !

عیسی به ارش رسید!

یهودا وارد اتاق شد و چون اتاق تاریک بود فریاد زد او اینجاست

حواریون از خواب وحشتزده پریدند و هر کدام به گوشه ای گریختند

یهودا سعی داشت از میان آنان عیسی را بیابد که نگریزد

ولی سربازان و ماموران که به اتاق رسیده بودند

به حواریون فراری کاری نداشتند

چون عیسی در وسط اتاق ایستاده بود!

و فریاد میزد نگذارید عیسی بگریزد!

_ یهودا چهره اش به عیسی بدل شده بود

و نتیجه؟

-عیسی دوروغین یا یهودای واقعی با چهره عیسی را بر صلیب کشیدند

و عیسی دروغین فریاد میزد نادانان من یهودا هستم !

_ یعنی زمانی که او نیز به اتاق آبی آمد

دوست من نبود؟ دوستی دروغین بود که مرد؟

- شاید  و او در جای دیگریست و لشکر غم را شکست داده !

و افسردگی او را برای همیشه گم کرده است!

-شاید روایت دیاتسارون درست باشد!

- چهار انجیل همه ی مردم !

و مرگ لبخندی تلخ زد

_ دوستت برای همه ی مردم خود را قربانی نکرد

غم همیشه میتازد - یورش میبرد و افسردگی دمار از روزگارتان در می آورد

حتی تو نیز از غم و اندوه نجات نیافته ای انسان!

مرگ ادامه داد: شاید انجیل یهودا درست باشد

و سرش موج بر داشت و به پشت افکار من خزید

گفت: عیسی از یهودا خواست که منفور شود !

ولی حقیقت را چه کسی لازم است بداند ؟

انسان نیازمند گم گشته یا پدر انسان ؟

یهودا تخت ارش را داشت ولی نه انسان را !

عیسی دستان یهودا را در تاریکی و تنهایی در باغی  گرفت

و گفت تو چنا ن بزرگی که جایگاهت بر بلندای بشریت است !

این را بدان که از دنیا گذشتگان منفوور

از نوور خواران الهی اند!

از محو شوندگان در درخشش نادیدنی

آنجا که کوور باید بود تا نزدیک شد !

دشمنم شو! مرا بفروش ! به نقره ی بیهوده ی بشر !

بگذار جاودانگی جریان یابد با رنجهای فراوان در رگهای من برای آیندگان فرزند آدم

و یهودا گریست و گفت تحمل رنجهایت را ندارم

و عیسی گفت راه تو نیز جاودانگیست قبل ازجاودانگیم  !

ولی نه در چشم انسان

در نووری که از ابتدای شاگردیت جستی!

و به درختی اشاره کرد و گفت: از شاخساران این زیتون زیبا !

پایان انسانیت فرا خواهد رسید!

در آغوشش بگیر و هراس را آغاز این باغ بر درختی بیاویز و به سوی این درخت زیتون برو

آن روز که رنجهای من آغاز خواهد شد

تو گردن نازکت چونان چوب زیتونی تلخ در حلقه باد آویخته خواهد بود!

ای خائن عزیز!

_ مادرش او را تمام شب - در به خواب رفتن و در خواب رویت میکرد؟

_ تمام شب و تمام صبح

به صدای خرناسهای او گوش داده بود و به آرامش رسیدنش را

مادر میدانست که او خواهد رفت! در پسای تمام انکارها !

تمام فراموش کردنها و تمام نپذیرفتنها یش

ولی از پشت در که عبور میکرد ترسها هرگز نگذاشتند نزدیک او شود

و بعد از ظهر

تمام صبرهای مادرانه شکست

مادر پیر سینی غذا بر دست به درگاه اتاق آبی رسید

سینی غذا بهانه بود

- سینی میلرزید

-در چهارچوب در متوقف شد

خشکید گویا نه راه پیش دارد نه پس

به نوور خورشید از پشت پرده های زخیم خاک گرفته نگاه کرد

به مجسمه ی کودکش که روی کاناپه تمام شده بود

صدای خاموشی اتاق و سکوت سنگین در گوشش جیغ میکشیدند

در سایه ی تیره ی اتاق بویناک .....

_ و ناگهان منفجر شد

سینی را بر چهار چوب در کوبید و پشت دراتاق خشکیده بود-  جیغ میکشید

و صورتش را با دستانی پلاسیده پوشانده بود

پدر پیر رسید لحظه ای مادر را در آغوش کشید

به داخل اتاق هجوم برد - بر بالین پسر رسید

دست بر صورت پسر کشید و سرما از تمام روزنه های چروک خورده دستش تا مغز پیرش نفوذ کرد

و تو را ای پایان تمام دردها در وجود رنجیده اش

درک کرد

ولی شباهت یهودا با مادر چه بود ؟

-هر دو سرنوشت را می دانستند از همان اول روز و اول شب

_و شباهت عیسی با دوستم ؟

هر دو جاودانه شدند در خاطره ها

و هر دو وسوسه های شیطلانی را شکستند و خجل کردند

- پس انجیل یهودا درست بود!!

و من دوباره تنها شدم

اتاق فشرده میشد چون گریسته بود تا مرگ

دیگر شعرمن هم  به پایان رسیده بود

***********************************************

ضربان تاریک(رامبد.ع.فخرایی)-28.8.2019 - تابستان1398

توضیحات :

برنابا: انجیل برنابا یکی ازانجیلهای  اسفار مجهول

دیاتسارون: انجیل چهار گانه که به دستور نادر شاه جمع آوری و با هم در کتابی نگاشته شد

ولی در ایران بعدها از میان رفت ولی توسط فردی ایتالیایی به نام مسینا قبل از نابودی به ایتالیایی

ترجمه شده بود.

انجیل یهودا: انجیلی گنوسی نوشته شده در حدود قرن سوم بعد از میلاد که در سال 2006 کشف شد.

داستان کلی شعر  از ماجرایی واقعی الهام گرفته شده است.