ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

مفهوم هبوط فرشتگان (Concept of angel fall)


 

کاشتید در زمین تاریکی

این جنگل عصیان و اشوب را

تنیدید تارهای سیاهی را

بافتید ریسمانهای خیانت را

بردارهای تظاهر

در رذالت پیشگی

خائنانه پاینده اید

مرگ بار و حسد اندیشه اید

خشم باره

مهرکش

با خیانت های خود بخشنده اید

مرد خدا هستید

و پر ز حسرتهای کور

بر نیازهای عقده وار خود

بنده ای اواره ای

دزد ناچیزتاج از سر دختر سرنوشت مردم این سرزمین

دست در دستان من

 ..... رحیم

بدور از افکار .... رجیم

در توام از رگ گردن به تو نزدیکتر

بر تنت خرقه شایسته ای از نور خدا

در درونت من

وان حسرتهای کور

در میان قلب تاریکت سرزمین افسرده روزهای زمین

این لباس بیهوده نور را بر کن واین خرقه خواب را بر تن بپوش

تا که در بر گیردت شیطانی چو من

نور در تاریکش همچو خوابیست فراموش شده در ذهن تو

کور سویی بیش نیست ازدنیای من

خلق من هستی و کودک افکار خود

بندگی کن بر من و دنیای اسرار خود

مرگ و انتظار روزها

از ان توست

جاودانه زی بر مسند تاریک گور

این را بدان

ما برایت زین خدایت نمادی ساختیم   

تا که هرزگی باشد هر روزت نه بیش

ان نماد تاریک را

از ان خود

من ساختم

تا که نور گیرد از افول اندیشه اش

در کنارش بودم

و مرد بر پای من

در خاک کردم کاخ های اندیشه اش

پوسید و شد

یک رویای دور

ان که میخواست انسانش شود عالم فروز

بر گورش نگاشتم

خدا خوابیده است

وانگه تو انسان تصور میکنی خدایت زنده است

ارمید از بار سنگین خلقتش

بر مزارش مویه کردم قول دادم تا که گیرم انتقام

زین سبب بافتم تاریخ را

در جنگ وانهدام

او مرد از یادها

پاک رفت

من که هستم در شمائل احوال او

نور تزویر است در دستان من

گرچه سوزان است

واعظان را خبر باید نمود

تا که دانند ان سراهای پر زنورابریشمین

دروازهای خلقت اندیشه من است بر روی زمین.         

 

                                ضربان تاریک بازنگاشت  شعر قدیمی

                                                                                    

                                                   2012-12-18

اوهام محتضر

                    

 

بخواب ای ماه کوچک


بخواب که نور افشانی بی بازگشتت


مرا دیوانه وار به دنبال صداقتت کشانیده است


بخواب ای مهتاب                 همراه معشوقت اسمان


که همراهی تو با یارت


مرا مدهوش هم اوایی دلیرانه ات کرده است


ومرا همچو دیوانگان ماه دیده در شب تار


پریشان اسارت زمین گردانیده است

 

در بستری از خاک زمین


که تو بر ان می تابی


من


انگاره شده ام در سفیدی مرگ    از پیله کودکیم


و همچو دیوانگان مجذوب 


خیره به تو می نگرم

 

مست از سیاه شراب شیراز     منگ       به پا می خیزم


انچه هست فقط


دشت است و خاک سفید تن کشیده بر نور دریده ات 


که غبارش تن مرا  پوشانیده است

 

***

بر بسترش لاشگان رنگ باخته از جنگ کلمات خفته اند


اوست به دنبال معصومیت من در مستی خواب


به دنبال دسیسه ای که مرا به میدان اعدام میبرد

 

اوست سرگذشت من که بر مسند قدرتش نشسته


و در خیالش بر دوشهایم دستهای گرم پدرانه می کشد


و چه نابود گر می اید سوی این کودک شب مهتابی

 

در میان خاکهای سرد و سفید


                                                             ضربان تاریک 2008

KORTIZON

 

 

 

از زمین بیرون میخزند

فرامین

در جنین کیهانی فساد ذهن زمین

بی پروا

از خستگی بشر در توالی روزهای خدای مقدس

قداستی نورانی

 در تاریکی

تشریح شده بی رحمانه در زیر دستان امیال اندیشناک من

همچو تشریح سیبی در میان دندانها

ظالمانه در تنهایی

بدور از عدالت کیهانی

در اختیار من

سرزمینی است

 سرد و تاریک

 در مسیر انهدام کالبدم

بی پروا

در پروازی بی باکانه با من

بی نیاز از بخاطر سپردن

و به یاد اوردن

 در بی ذهنی اندیشناک رفتن

انچه مرا فرا می خواند

 در بی پروایی و جنگ

ذهن جنگ طلب و خونین انسانیست

و بر مزار کشتگان بی گناه

روییدن خارهای تساهل

در بی قیدی من وتو به تاریخ

و اوازهای شوم فراموشیمان

و فرامین تکرار قرون

و قدرت مصنوعی تزریق شده از وادی الهی

کورتیزون مقدس

در رگهای تپنده جهالت کالبدمان

و قدرتش هنوز ما را فرامیخواند

و جریان میابد تا به درون چشمانمان

تا که نور الوهیتش را

دریابیم و ببینیم و دعا کنیم  

نعمت کورتیزون اسمانی را

و همچو شیاطین فرشته نمای

پیچیده در تزویر

ما را در خلقتی بی عدالت بر زمین سرد افرینش می کند

 

××××××××××××××××  

 

 عشق را در هزارها می شمارم

هزاران بار بر هزارها می نگارم

بر سنگها و کوهها

تا تو را دریابم

در نارکوتیک مقدست

ای ....

و انگاه که باز میگردم در اگاهی

وعشقت اضمحلال میابد در روانم

در دانایی حضورم در برابرت شمشیر اخته میکشم

خشم من سمبل خشم حضورتوست که در روان من میکاوی

و جنگ اغاز میشود

در بورانها و طوفانها

و گرداب زمان اکنون من

ولی فرامش نمیکنم که هنوز نوای خوش ویالون را در افرینشت دوست دارم

تا مرگم بر خاک می رقصم

و می دانم که نابود خواهی شد

در گذری به جهان مینویت در اینده مردم زمین

وبه نیستگاه خدایان خواهی پیوست

پل شینوت را فراموش نکن

من بر فراز پل ایستاده ام  

در انتظاری هزار ساله در بازگشت خدایان

و درر این کارزار جهانی در میان دستانم شکفته است

و کورتیزون قداستت را بی مهابا در روانش تزریق خواهم کرد

تا خدای کودک افریده شود

در میان دستانم  

××××××××××××××

 

 با من خیانت کارانه بجنگ در دامان سرزمینم

ترفندهای ذاتیت را بنما

و بدان که بزرکترین خیانتت جنگ با من است

به بازارچوب خواهم زد

تمام هستی منحوسین را

انان را که صلوات گویان یاوریت کردند

در زیر بالهایم خواهم گرفت

کودکان اندیشه ام را  

بالهایی که اغشته به خون و تیرهای توست

دست در ابهای جنگل کفر خوام شست

و بر منجلابی مترود اسمت را زمزمه خواهم کرد

و در عرش بر بسترخلقتت با نفرینهایت هم خوابگی خواهم کرد

این نیروی کورتیزون حیات است

بزرگترین خیانت بر حضورت

و به من

طبلهایت را به صدا در اور تا گوشها پاره شود

و جنگ در غروبمان اغاز گردد

کورتیزون رهبر ماست در خون من

رهبری که میدانم نابودی تو است

در اشوب خلقتت

  ضربان تاریک

   16.7.2005