ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

سفرهای سند باد در اینستاگرام ! - هفتمین سفر- چراغ بی جادوی علائدین!

شاید از خودتون سوال کرده باشین چرا سند باد قالیچه ی پرنده ی علائدین رو سوار میشه ؟یا چرا از یه دریچه تو یه برج بلند مثل یه شاهدخت افسانه ای که به هیچ جا راه نداره پرواز میکنه؟ یا شاید چرا چراغ جادوی علائدین همراهشه؟ - شاید بعضیا هم پیش داوری کرده باشن مثل این جمله رو با خودشون گفته باشن بیسواد اسم خودشم گذاشته نویسنده با این اطلاعات غلط داستانی! - بزارین به این حداقل سوالها جواب بدیم و بریم برسیم به جواب اولین سوال  - خوب من نویسنده نیستم ! - من مینویسم !- این با نویسندگی فرق میکنه نویسندگی یعنی شما یک کتاب رو از ابتدا شروع و در پایان تمام میکنید - دست کم این مورد هنوز برام پیش نیومده و هر گاه پیش بیاد میشم نویسنده - فعلن سندبادهستم!- یک ناظر - البته نه گردشگر یا مسافرحقیقی- چون پاسپورتم و پول توی جیبم مثل ریشه های درختی گمنام در جنگلی دور و فراموش شده در خاک ریشه دوندن -برعکس همه داستانهای دنیای مدرن که این دو عامل هرگز ریشه نمیدن بلکه آدمارو تو هواپیماهای حقیقی از اینور به اونوردنیا روی هوا بدون قالیچه پرنده ی علائدین نگه میدارن و آدمارو به سرزمینهای دور و نزدیک میرسونن!- بیسواد نیستم!- ولی با سواد هم نیستم چون خیلیا بیشتر سواد دارن و من هرگز نتونستم تمام کتابهای زمین رو بخونم و اگر این کار رو هم بکنم بازم کتابهایی میمونه که در آینده خواهند نوشت! و چون من خواهم مرد -نمیتونم بخونمشون- شاید جاودانگی فقط به همین درد بخوره چون به غیر از این دیوانگی به بار میاره - البته آیندگان به این دست خواهند یافت و البته به کتابخانه بابل هم که خورخه لوئیس برخس بش سر زده بود و تمام کتابهای جهان در تمام اعصار رو درون خودش داشت هم سر نزدم - البته فعلن این کارو نکردم!- ولی  یک نیم بندی سواد دارم چون یک تعداد بسیار محدودی کتاب خوندم و به صحبتهای انسانهای بزرگی گوش دادم که از خیابان حیات - پارالل یا متقاطع با زندگی من گذشتن یا من از کنار اونا گذشتم! - این کار بزرگی شاید نباشه- ولی بازم خوبه!- دست کم بهتر از اینه که آدم فقط از آخرین تولیدات خودرو با خبر باشه!- یا فقط یه این فکر کنه چه راهایی رو برای پیچوندن و تیغ زدن آدما برای پول استخراج کردن از رگهای جامعه امتحان نکرده!- چراغ جادوی علائدین همراهم بود ! ولی دیگه جادویی نیست !چون یکی از کسایی که بعد از ناپدید شدن علائدین وسایلشو به سمساری فروخته بود با دیدن غول ترسیده بود و از داستان رنجهای غول و زندگی در یک چراغ کوچک که غول براش تعریف کرده بود رنجیده بود و غولو آزاد کرده بود - غولم رفت که رفت و چراغ جادو هم شد یک چراغ متروکه قدیمی عادی بدون داستان! - شاید بعضیی وقتها رنجهای جان کاه مثل زندگی در یک چراغ جادویی میشن و داستان خلق میکنن ولی دیگه عمر داستان چراغ جادوی علائدین با آزادی غولش تموم شد. اونیم که چراغ جادورو فروخته بود وقتی فهمید که دیگه غول چراغو تحت تاثیر احساسات شور انگیز ناگهانیش آزاد کرده چراغو به سمساری پس داد و گفت چراغ تقلبی بوده که بتونه پولشو پس بگیره ! و سمسار هم پولشو پس داد و چراغو انداخت رو همون تنها فرش اسقاتی علائدین و منم زمانی که از تو پستای اینستاگرامی سمساری رد میشدم اون فرش پاره و چراغو مفت خریدم و سمسارم با بی تفاوتی گفت : فکر نکنم اصل باشن!- منم گفتم مهم نیست!من برای یک پرده نمایش احتیاجشون دارم - فکر نکنم اصلن به حرفم فکر کرده باشه - فقط گفت : افسانه بودن تو این دوره زمونه کار سختیه! گفتم از چه نظر گفت : مردم دیگه باور ندارن ! موسیقی سنتی ایرانی رو تو تالارهایی با معماری یونانی گوش میکنن - حوصله حرف زدن نداشت -گفت: میدونی که چی میگم ؟! - گفتم: میفهمم ! - دیگه چیزی نگفت رفت سر وقت یه منتقد معروف نیویورکی که داشت یه شئی عجیبو قیمتشو میپرسید و اصلن معلوم نبود چیه و فقط شنیدم که نیویورکیه گفت: اگر ابزار شکنجه بوده میخرمش!- مرد سمسارم گفت هزاران نفر دلو رودشون تا بحال باش بیرون ریخته شده ابزار که سهل است آلت قتل بوده! - نیویورکیه گفت: پس باید گرون باشه؟!- مرد سمسار گفت: نه به اندازه جون اون هزار انسان !- ولی ارزونه هنوز! نیویرکیه گفت برای روی میز شام خیلی خوشکله ! زنش از پشت سرش بیرون پرید گفت جون هزار تا انسان می ارزه براش پول بدیم عزیزم! برای یک شام لوکس با هنرمندای نیویورکی معرکس! .

***************************************************

ضربان تاریک (رامبد.ع.ف)-26 .آذر.1399

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد