ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

نور

پیله می شکافم

از  تارهای ثقیل در هم تنیده سرنوشت

بال خواهم گشود

به گوشه های سترده فکر

ازاد خواهم شد از تکیه گاهی بی حصول

فروهشته

سوی بایست مهتاب و مرگ

نخواهم پرید

ماه

گمراهیست 

اهنگ  پرواز

نور از مغاک  تاریکیست

                                                                                   ضربان تاریک 7.4.1394 تابستان







اتاق سرخ


کدامین راه را باید رفت

به زیر پلک نیمه های شب؟

اتاقی به نیروی مهتاب انعکاس می گیرد

سرخی و سیاهی خونبارش

ترشح میشود بر عریانی مسکر

مخمل تن

به ساز نوازش

***

پشت در این اتاق همهمه است

اشراقیون در صف نیاز به گذر

به عالم تصویر

عارفان زمزمه هایی به راز از بر تدبیر

و

ساد

در اتاق با ارامش

بر مسند بافته شده از تارهای ارضاء بشری لمیده است

بر تکیه گاهی از مردان و زنانی

لولیده

قلمش را به رود خروشان شهوت سپرده است

تا این سیل بر دیوار ستبر لذت بکوبد

اما داستان از فرو ریختن سد است

ارضاء کبیر!!!

وای

اشراق دیگر محتضر است !!!

صدای شلاقها و زنجیرها و برق چرم

ملاعبه های هزاران با هزاران

در میان حریرهای سرخ فام

با بوی تند عطر گرم و عرق نمور

اری

بر تن نیمه عریان اندیشیمان

کسی لذت بخش متعرض شده است

اری

اخلاق در این اتاق سرخ اسیر شده است !!

دخمه

ما را چه می شود

گم شده ایم در میان الت ابزارهای تناسل

نوازشهایی به هزاران دست

به هزاران بوسه

گریبانمان را به صدها قلاده نیاز گرفتار کرده است

((اه ))

را زمزمه کن در همسرایی حوریان و غلمانها 

در جشنواره تند مزه ها و ترشحات

حلول دردها و لذتها

نزدیک است

در این امواج بی امان بی شرمی

انگیزهای پر شوریست

در خاستگاه اصالت رهایی

فراموشی بنیانها

به زیر تن سنگین کالبد مکتبها

رازیست در مخملین سرخ لایه های برانگیختن

داستان اخر

در کتاب راه عرفا

مخفی به هزار توی محفل اسرارشان

در پشت حصار نبایدها

برای مردمی که به شعور لذت میخندند


                                                       ضربان تاریک 1391 زمستان










نامتجانس

همه چیز نامتجانس

بر امده ز تخمه های اشنا

رسته است دیو گیاهان بر دیوارها

ریشه های نابودی در ترکها

در پی سیرت خویش

سیاهی ز برگهایشان نهادینه

سبزی سفسطه ای

همه چیز نامتجانس شده است

ز خاک اشکالی می رویند به ریا

درختان میوه هایی میدهند

متعارض هویتشان

بوی جنایت به مشام می رسد

از گلها

چه تاثیری دارد این طبیعت بر انسانها

همه چیز قانون

((داد)) شرحه ز این پیکر شده است

***

واعظ معبد کوری با نگاه می گوید

بر مجعولان نرسیده بر کجاوه کاروان

بدوید

این سفر طولانی شده است

لب می گزد

چه حیله کند تا بجنبند اهل خواب و رمل

یک وا مانده می نالد

خسته شده ایم

(واعظ با خود می اندیشد

"مانده ز راه"

هوس گهواره کرده است

کجاوره از ان ساربان است

ای ابله)

فریاد می زند:

درست است

غم مخورید !!!

رسته است گیاه

تخمه هایش پروار می کنند

زندگیتان را به شهادت نزدیکتر

شهید شوید !!!

پوسیدگان منتظرند

برکاتتان جوشان در دستهایشان

منتظرند!!!!

بجویید این گیاهان تاریک را

تلخیشان

شیرینی شهادت است

بجویدشان !!!

ولی در کاسه چشمش موجودی نامتجانس می خندد

دور ز هراس در هزار توی چهره اش 

می گوید :

(به سرزمینی بروید که اگر باشد

دانه های شن خوراک کودکانتان باشد)

و تنها می رود با کاروان سوی شهر لذتها !!!!


                                               ضربان تاریک - بهار 1394