ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من
ضربان تاریک

ضربان تاریک

شعرها و داستانهای من

در محاق هورشید


شمش خطاب می کند : در گذر نصر

خون در افق ,می کند قیام

 می کشد زنده آه

و کشته سور

***

شمس

خط می زند آب را سراب شن دشت تفته خو

مار می زند هلال و نیش می زند به خود,

عقرب سیاه و مرد دفن

سن باد می شوند

***

شید, آشیانه آتشی

ستونها سیاه بر زغال رحمت سپیدار

هوم در برسمی و موبدی به شید تاج

و رقص را مغ بچه ای پی شراره ای

می کند هلاک  

***

هورشید را تخمه ای به ژرف آبگیر جانگیر

به هضم هرکه راه بد برفت و فرو برفت, نیک در آن به ته

و تخمه ای که بر بیامد , رخی به سرزمین مادری , به جان گرفته فرصتی 

***

خورشید به پشت ابر, فتاده سیاهی ,ارغوانی و آبی سیاه به صبحگاهان و سرفه ها به راه

هر کسی که التماس می کند و قهر او دمیده

فریاد زند : خورشید است سپید , سپید سپید

 به ماه بدر ,به قرص سپید رخ تمام

و مردی که می گفت : به خورشید نکرده اند وفا , به عمر شهر ما.

**************************************

رام دایمون(ضربان تاریک)- نهم شهریور 1402

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد